پارت ۲۱

393 82 3
                                    

+چطور میتونی به یه مستخدم انقدر اعتماد داشته باشی هری ، شاید بعضیاشون به ظاهر ادمای خوبی باشن ولی همشون قلب سیاه و سرشار از تنفر و حسادت دارن.

هری جام نوشیدنی سمت دراکو میگیره.
_اووو دراکو لازم نیست انقدر بدبین باشی سباستین واقعا آدم خوبیه ، یکم که باهاش بیشتر برخورد داشته باشی خودت متوجه این قضیه میشی.

+اون موقع هم که بهت سمی چیزی داد اوفتادی مردی بهت ثابت میشه که درست میگفتم.

هری خنده شیطنت آمیزی کرد و یه قدم به دراکو نزدیک تر شد ، اختلاف قدیشون باعث میشد هری نتونه همونطوری که دراکو راحت به هری نگاه میکنه به اون نگاه کنه پس سرشو بالا گرفت تا بهتر بتونه به الهه زیبایی که رو به روش قرار داشت نگاه کنه ، بعضی وقتا با خودش حس میکردم دراکو مثل یه برج دیدبانیه و اون یه موجود کوچیک روی زمینه که دراکو اون و زیر نظر داره.

_نیازی نیست اون بهم سم بده تا بمیرم ، همین الانشم دارم با سمی که توی چشمای یه نفر دیگست میمیرم.

دراکو خوب میدونست منظور این حرف هری چیه ولی ترجیح میداد طوری رفتار کنه که انگار متوجه نشده.
+و اون کیه؟

_یه آدم خاص!

+که این طور...

دراکو جرئه ایی از نوشیدنیش خورد ، چند ثانیه ایی فقط به هری خیره شد و بعد جلو تر اومد ، صورتشو به صورت هری نزدیک کرد و اروم زمزمه کرد:
+فکر نکن یادم میره که برام قضیه اون شب و تعریف نکردی.
دراکو پوزخندی به هری زد ، جامی که فقط یکم از نوشیدنی توش خورده شده بودو روی میز گذاشت و از اونجا خارج شد.

و هری اون موقع با خودش اعتراف کرد که "اون فوق العاده ترین آدمیه که تاحالا دیده"

طولی نکشید که هریم از کتابخونه خارج شد ، به خودش توی اینه بزرگی که توی راهرو قرار داشت نگاهی انداخت ، از قیافه خودش خنده اش گرفته بود ، باورش نمیشد گونه هاش تا این حد سرخ شده باشن.

-بالاخره پیدات کردم!

این صدای مادر هری یعنی ماری بود.
-گونه هات چرا انقدر قرمز شده؟

_راستش نمیدونم.

ماری همونطور که سعی داشت موهای هری مرتب کنه تا یکم از این حالت اشفتشون کمتر بشه گفت:
-زود بیا پایین ، وقت رقص دو نفره رسیده و پدرت دوست داره تو هم با ژربرا تو اون شرکت کنی.

_ولی مادر...

-شیشش هری ، میدونم علاقه ایی به اون دختر نداری ولی همین یه شبه...

هری پوفی کشید و همراه مادرش از پله ها پایین رفت.
هری زیر چشمی نگاهی به دراکو انداخت که متوجه شد اونم داره نگاش میکنه پس خیلی سریع سرشو به اون سمت چرخوند و با نگاه های تنفر امیز ژربرا مواجه شد.

هری به سمت ژربرا رفت و دستشو به سمت اون دراز کرد ، ژربرا لبخند منفوری زد که باعث شد هری حالش بد بشه و تو دلش ارزو کنه که هر چه زودتر این رقص مسخره تموم بشه.

همزمان با شروع شدن اهنگ همه شروع به رقصیدن کردن و هری و ژربرا هم مثل همه مشغول رقصیدن شدن.
هری سعی میکرد که خیلی طبیعی و عادی جلوه بده ولی بازم اون حالت بدی که از بودن ژربرا کنارش داشت توی صورتش نمایان بود.

همه داشتن از مهمونی لذت میبردن و میخندیدن و خوش میگذروندن ولی اون وسط پسری بود که برعکس همه با چهره ایی سرشار از تنفر به رو به روش نگاه میکرد ، شاید میتونست بودن ژربرا کنار گیاه کوچیکش و تحمل کنه ولی به هیچ وجه نمیتونست موهای قرمز و فر ژربرا که با هر چرخشش بیشتر توی هوا تاب میخوردن تحمل کنه ، اون از رنگ قرمز متنفر بود و قشنگ میتونست حس کنه و اون قرمزی که درست مثل آتش بودن داره گیاه کوچیکش توی خودش میسوزونه...

Séparation forcéeWhere stories live. Discover now