Part4🖤

286 76 10
                                    

_____

من به هر زندهءِ ناچـــار نمــی پیوندم
من به دستانِ خودم گورِ خودم را کندم
_____

اونور خط سکوت نسبتا طولانی ایجاد شد.جیمین برای امنیت جانگکوک هرکاری میکرد.کار هایی که حتی به ذهن اون مرد هم خطور نمی کرد.
-ازین به بعد هر وقت...هروقت بگید میام...مثل گذشته!

بلاخره صدای نحسش تو گوشی پیچید.
-خوبه این یعنی درستو یاد گرفتی؟

دستشو مشت کرد.عمرا اگه یادش میرفت تلافی اینو حتما سرش در میاورد.اگه فقط بخت باهاش یار می بود و می تونست.
-مطمئنم هرگز فراموشم نمیشه قربان.

می تونست لبخند کثیفشو از پشت گوشی هم ببینه.اون تشنه تحت کنترل در آوردن دیگران بود.
- لوکیشنشو برات میفرستن اگه زنده موندین،اونوقت برمیگردی سر قرارداد نا نوشتت،یا شاید این بار واقعا یکی جدیدشو نوشتی.

با قطع شدن تماس لوکیشن براش اومد.عضلاتش سریعتر از مغزش عکس العمل نشون میدادن،سوار ماشین شد و به تمام مقدساتش التماس میکرد تا زمان کند بگذره و مسیرش تند!

پاشو روی پدال گاز می فشرد مسیر دو ساعته تا محل مورد نظرو،داشت تو نیم ساعت با سرعت بالایی طی می کرد.نور چراغ های جلوی ماشینو خاموش کرد و کمی عقب تر از اون ساختمون نیمه کاره ترمز گرفت.تو تاریکی شب چیزی معلوم نبود.جیمین حتی تجهیزات کافی هم با خودش نیاورده بود.فقط خودش،ماشینش و کُلت عزیزش اونجا بودن،همینا کافی ترین بودن وقتی پای جانگکوک در میون بود در واقع جیمین با دست خالی میتونست هرکسی که بخواد به اون مرد آسیب برسونه رو به کام مرگ بفرسته.وارد ساختمون نیمه کاره و سیمانی شد و با احتیاط به سمت پارکینگ طبقه زیرین حرکت کرد.کلتشو تو دستش گرفته بود و با چشمای تیزبینش دونفری که پشت به هم ایستاده بودن رو میپایید،صدایی به گوشش رسید.

-جواب بده...آره یا نه؟

میشناختش و می دونست اون آدم از والا مقام دستور گرفته و توی وجودش قطره ای از رحم و مروت وجود نداره.خم شد یه سنگ کوچیک از کنار پاش برداشت و به سمت دیوار سمت چپ پرت کرد که صدای برخوردش با آهن و ابزار پای دیوار توجه اون دو نگهبانو به سمت صدا جلب کرد و جیمین از سمت راست با سرعت پشت سرشون قرار گرفت،دستاشو بالا آورد با ضربه به گردنشون،یکی پس از دیگری روی زمین سقوط کردن.توی رگ هاش نفرت و عصبانیت جریان داشت.خم شد و اسلحه هاشونو برداشت.پاشو روی اهرم سطل آشغال گذاشت و با باز شدن درش،اسلحه هارو اون تو گذاشت. آروم به سمتی که صدا ازش اومده بود قدم برداشت و پشت ستون اول قرار گرفت و بی صدا چندتا ستون بعدی رو هم تو تاریکی طی کردو پشت نزدیک ترین ستون به جانگوک و مردی که بالا سرش ایستاده بود،کمین گرفت.میشناختش اون سوهوی لعنتی برای والا مقام کار میکرد و چند باری هم باهم برخورد داشتن.جانگوک روی صندلی زیر نور کم و زرد رنگ نشسته بود،در حالی که هرکدوم از دستاش به دسته های صندلی بسته شده بودن.سوهو دستاشو رو زانوهاش گذاشته بود و به سمت جانگکوک خم شده بود تا جوابشو بگیره جیمین اسلحه رو توی دست راستش میدید و همین عصبی ترش میکردش.
با صدایی که شنید قلبش به تپش افتاد.

Echo(kookmin)Where stories live. Discover now