_____
و در آن خواب بمیرم،
کـه تو آیی و بمانی..._____
.
.
.
.بالاخره باید به جانگکوک توضیح میداد ولی انقدر براش خجالت آور بود که دلش می خواست همراه قطره قطره آبی که از روی موهاش به سمت حوله دور گردنش سر می خورد،سر بخوره و محو بشه.احتمالا این عجیب غریب ترین حرفی بود که قرار بود جانگکوک بشنوه!پشت میز صبحانه نشست.
-آم...خب...جیزز باورم نمیشه چه خوابی دیدم...باید...بگمش.-چیو بگی؟
-خوابمو
-چه خوابی؟
-خوابی که دیدم!
جانگکوک عاقل اندر سفیهانه نگاهش کرد.پُر واضح بود که جیمین قصد داره کشش بده چون بیان کردن موضوع براش راحت نیست.بند شلوارک راحتیشو شل کرد،چرا انقدر سفت گره زده بودش؟
-اگه سختته بگی خب نگو،کی اهمیت میده که ناخوداگاهت چه مزخرفاتی سر هم کرده و برات به نمایش گذاشته.
جیمین کلافه ادامه داد سعی کرد صحنه های واضح خوابشو از جلوی چشماش کنار بزنه،یعنی چی که انقدر تشنه بوسیده شدن توسط اون بود!
-من اهمیت میدم چون باعث به وجود اومدن یه سری سوتفاهم ها شده...آه من اصلا نباید چنین خوابی ببینم میدونی...
جنگ و درگیری درونی جیمین با خودش بامزه بود.
-می دونم...؟-من و تو...ما...ما می دونی...
جانگکوک حدس زد و تصمیم گرفت اذیتش کنه پس خواب خودشونم میدید!نگاهش خونسرد بود.
-من و تو چیکار می کردیم؟
صورت جیمین سرخ و سفید میشد اما همچنان پایینو نگاه میکرد و خیلی عادی روی نونش شکلات نوتلا میزاشت و خودش متوجه تغیرات رنگی بامزه صورت و گوشاش نبود و سعی در حفظ ظاهر داشت همینم باعث شده بود جانگکوک خندش بگیره،این خوددار بودن جیمین براش جالب بود.
-کارای مثبت هیجده...
گفت و سریع تست شکلاتی رو توی دهنش چپوند تا جانگکوک ازش سوال نپرسه اون از این حرکتش خندش گرفت.جیمین علاقه زیادی به انواع شکلات های کاکاعو،نوشیدنی های هات چاکلتی یا کافئیندار داشت،این کاملا خلاف رژیمی بود که یک مربی با همچین بدنی باید رعایت میکرد.اما اون حاضر بود ساعت های بیشتری توی باشگاه تمرین کنه تا فقط بتونه در انتهای روز با خیال راحت یک لیوان شیرکاکاعو یا نسکافه داغ به همراه چند تکه کیک شکلاتی بخوره!جانگکوک کمی از شیرشو مزه کرد.
YOU ARE READING
Echo(kookmin)
Fanfiction«اِکو» تکرار! تکرارِمرگِ وجودِ بی تکرارش تو لحظات متوالیِ زندگیش،هیچوقت تکراری نمیشد! از تمام عالم، یه فضای کوچیک به اندازه آغوش "اون" رو می خواست و همون براش ممنوعه ترین بود. . . . . . نفس عمیقی کشیدو با صبوری و صدای آروم تری ادامه داد. -مثل همیشه...