_________________
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوستْ بدارم
کسی را که مثل هیچ کس نیست
__________________صدا زدن خرگوش محافظ اشتباهی بود که جیمین آگاهانه اما از روی عادت انجامش داده بود تا آروم بشه و در جواب جانگکوک که پرسیده بود،خرگوش محافظ چیه؛لبخند نامطمئنی زده بود و گفته بود یه رازه...چشم هاشو با درد رو هم فشار داد اما صداش آروم بود،واقعا توان بحث نداشت و طی ده دقیقه گذشته نه جانگکوک موفق شده بود اونو منصرف کنه و نه جیمین تونسته بود جانگکوکو متعاقد کنه تا اون آرام بخش کوفتی رو براش تزریق کنه.آخرین چیزی که تو این دنیا از جانگکوک می خواست،احساس بدش نسبت به خودش بود.
-فقط زودتر اون آرامبخشو بزن،میدونم بدت میاد آدمای ضعیف دورت باشن...
جانگکوک که تمام مدت برخلاف غریزش عمل کرده بود و چهره آرومشو حفظ کرده بود،بلاخره اخم هاش تو هم شد.
-اشتباه می کنی،من از اینکه آدمای ضعیف دورم باشن بدم نمیاد...من از همه آدما بدم میاد...غیر قابل تحمل و پر سرو صدان...ولی کِی گفتم تو هم شامل همه ای؟
جیمین لحاف خنک روی پاهاشو بیشتر تو دستش فشرد،دستی که ده دقیقه پیش روی قلب کوبنده جانگکوک قرار داشت.
-نیـ...نیستم؟
از چهره جدیش نمی تونست چیزی بخونه...
-اگه اون آدمه تو باشی میتونم تحمل کردنو یاد بگیرم،کنار اومدنو امتحان کنم و...
کمی بیشتر به سمت جیمین مایل شد و اون به طبع پایینتر رفت و دراز کشید،به صدای بمش گوش سپرد.
-دقیقترش...
نگاهشو تا نگاه دقیقِ جانگکوکِ مصمم،بالا کشید،جانگکوک بدون قطع کردن نگاهش،آمپول آرامبخش رو روی میز مخصوص داروهاگذاشت...
-می تونم همراه بودنو دوست داشته باشم پس نه!تو همه نیستی...تو ضعیف نیستی...میشنوی چی میگم؟بدنت نیاز به زمان داره پس اون زمانو بهش بده،این ضعیف بودن نیست،تجدید قواست،حتی قوی ترین ها هم نیاز به کنار کشیدن و استراحت کردن دارن، تو هم استثنا نیستی،با خودت نجنگ...
زبون جیمین کاملا بند رفته بود،طوری که حتی یادش نمیومد چطوری باید صحبت کنه،به هر حال با شنیدن اون جملات از جئون جانگکوک،تقصیری هم نداشت،داشت؟
جانگکوک نگاه دقیقی به تک تک اجزای صورت جیمین کرد و در نهایت رو چشم هاش توقف کرد،بهتر به نظر میرسید،بهتر نفس می کشید و مردمک های سیاه و براقش هم نمی لرزیدن،بدنش هم آروم تر بود،خیالش راحت شد،نفسشو نامحسوس رها کرد و لحافو کمی بالا کشید و عقب رفت.
YOU ARE READING
Echo(kookmin)
Fanfiction«اِکو» تکرار! تکرارِمرگِ وجودِ بی تکرارش تو لحظات متوالیِ زندگیش،هیچوقت تکراری نمیشد! از تمام عالم، یه فضای کوچیک به اندازه آغوش "اون" رو می خواست و همون براش ممنوعه ترین بود. . . . . . نفس عمیقی کشیدو با صبوری و صدای آروم تری ادامه داد. -مثل همیشه...