__________
دارد لب من تشنگی بوسهٔ بسیار
چون مزرعهٔ خشک که دارد غم باران__________
همه ایستادن و تا تعظیم کنن
-پارک جیمین شی تو بمون.جیمین دوباره نشست و بقیه که خستگی توی چهرشون بیداد میکرد سریع به فرماندشون و کاپیتان جئون جانگکوک تعظیم کردن و یکی پس از دیگری از میز مستطیلی فاصله گرفتن و از سالن کنفرانس خارج شدن. منشی خانوم که وقایع رو یادداشت میکرد هم ایستاد بعد از اجازه خواستن اون سالن مجهز رو ترک کرد تا لیست کارهایی که رئیس بهش سپرد رو انجام بده.صدای ظریف تق تق پاشنه هاش روی اعصاب ضعیف جیمین خط انداخت.آخرین نفر مینهی بود که باید خارج میشد ولی لحظه آخر چرخید سمت کاپتان جئون مالک سرمایه بخش اعظمی از جی کی فلایتس(jk flights ) وفرماندهی که حالا صد برابر گذشته بهش احترام میزاشت.
-فرمانده؟...می خواستم بگم ما به داشتن شما افتخار می کنیم و امروز بدون شما قطعا از پسش بر نمیومدیم،می خواستم بگم...ممنونم که هوامو داشتین.کاپتان با اجازه.
احترام گذاشت و سریع خارج شد.نگاه جیمین دوباره به میز خیره شد.با بسته شدن در جانگکوک دکمه روی میز رو زد و شیشه های هوشمند سالن کنفرانس به رنگ مات و تیره در اومدن،چون وقتی در باز شد تا بقیه خارج بشن،دوباره شفاف شده بودن،اما حالا دید به داخل سالن کاملا مسدود شده بود.صندلیشو به سمت جیمین چرخوند.مردی که جسمش از اون هواپیما برگشته بود ولی انگار روحش همونجا جا مونده بود و این از حالاتش پیدا بود.
-نمی گم کارت خوب بود،چون بهترین تحسین ها هم نمی تونه از بدترین حسی که در حال حاضر داری تجربش می کنی کم کنه.
صدای جیمین که دور اون میز مستطیلی،درست صندلی کناریش نشسته بود بیشتر شبیه لب زدن بود و به پرده گوش جانگکوک نرسید.
-ممنونجانگکوک که چیزی نشنیده بود پرسید چیزی گفتی و اینبار صدای ضعیفشو در حالی که به دستای گره زدش که روی پاش بود و با اخم نگاهشون میکرد شنی.
-فکر کردم دیگه نمیبینمت...
صدای نفس جانگکوک به گوشش رسید.حس می کرد عصبی و بی حوصله تر از همیشست و حق هم داشت امروز سالگرد نوناش بود و جانگکوک حوصله هیچ بنی بشری رو نداشت و با اتفاقاتی که امشب در شرف رخ دادن بودن ،شبش تکمیلتر هم شده بود.این فکر لحظه ای از ذهنش بیرون نمی رفت"اگه منم تو سالگرد نونا،تو هواپیما،تو یه حادثه میمردم،چه بلایی سر جانگکوک میومد؟"
نونایی که تو راه رفتن به فرانسه تو هواپیما از دست رفت.جانگکوک سکوت کرده بود ولی جیمین سنگینی نگاهشو حس می کرد.چیزی برای دیدن وجود نداشت کاش جانگکوک میفهمید که چندبار از ترس از دست دادنش مرده.نمی تونست تسلیم بشه،اون حتی...آه کشید و چشماشو رو هم فشرد و همزمان با باز کردنشون، دستاشو بالا آورد و نگاه بی روحشو روی سر پنجه های گناه آلودش چرخوند.
YOU ARE READING
Echo(kookmin)
Fanfiction«اِکو» تکرار! تکرارِمرگِ وجودِ بی تکرارش تو لحظات متوالیِ زندگیش،هیچوقت تکراری نمیشد! از تمام عالم، یه فضای کوچیک به اندازه آغوش "اون" رو می خواست و همون براش ممنوعه ترین بود. . . . . . نفس عمیقی کشیدو با صبوری و صدای آروم تری ادامه داد. -مثل همیشه...