Part 11🖤

233 57 23
                                    


_______________________
ز عشق و عاشقی آگه نبودم
غم و درد تورا مبهم خریدم
_______________________

-کاپتان تمام فیلم ها آماده مشاهده هستن.

-هویت ها چطور؟

گوشی رو به دست دیگش داد و نگاهش رو به در سرویس بهداشتی مردونه دوخت.چند دقیقه ای گذشته بود،پس چرا کارش تموم نشده بود؟

-ن...نه قربان.چهره فرد بازمانده توی هیچ سیستمی ثبت نشده.از اسکن چهره باقی افراد هم چیزی به دست نیومد کاپتان،خب...فرمانده پارک خیلی تهاجمی عمل کردن.

صدای زنونه الیزابت تو گوشش می پیچید و سرش سوت می کشید و صدایی بجز سکوت توی اون راهروی روشن و عریض نبود.همه سخت مشغول کار بودن و سالن های اون طبقه خالی از رفت و آمد بود.

-یادم نمیاد نظرتو در رابطه با فرمانده امنیت پروازم پرسیده باشم الیزابت...

لحظه ای حس کرد صدایی شنیده،دقت کرد و بعد از نشنیدن چیزی،ادامه داد.

-حرفه ای رفتار کن.

-ب...ب...بله کاپتان.قصدم زیاده گویی نبود.

-این دقیقا کاری بود که کردی.

گوشه ابروشو خاروند.مطمئن بود صدای ضعیفی میشنوه اما براش قابل تشخیص نیست.

-پیاممو برسون،حتی یه قطره آب به بازمونده نمی دین،کوچک ترین حرکتی در راستای بهبود وضعیتش نمی کنید،این یه دستوره.

-ق...قربان این خلاف قوانین انسانی سازمان ملله.

-قوانین انسانی در رابطه با انسان ها صدق می کنه نه اون حیوون.به هیچ کجای هیچ کس نیست یه خلاف کار زنده می مونه یا نه و من می تونم مطمئن بشم که به هیچ کجای هیچ کس نباشه اگه یه کارمند حراف اخراج بشه!

-متاسفم...کا...کاپتان...من...خب...خب...

این بار صدا واضحتر شد.جیمین بود که بلند و دردناک عق میزد.جانگکوک گوشی رو روی مِن مِن کردن الیزابت قطع کرد و با انداختنش تو جیبش به سمت در حرکت کرد.
.

.

.

.

.

.

.

دستو پای جیمین دلداده و دلتنگ رو بست و اجازه داد جیمین دلسنگ پا پیش بزاره.اصلا حقه جانگکوکه سنگی،جیمین دلسنگ بود نه دلباخته!صدای باز شدن درو از پشت سرش شنید،با کندن دستمال کاغذی و خشک کردن صورت رنگ پریده و خیس از مشت های آبش،به سمت جانگکوک برگشت.

Echo(kookmin)Where stories live. Discover now