_______________________
ز عشق و عاشقی آگه نبودم
غم و درد تورا مبهم خریدم
_______________________-کاپتان تمام فیلم ها آماده مشاهده هستن.
-هویت ها چطور؟
گوشی رو به دست دیگش داد و نگاهش رو به در سرویس بهداشتی مردونه دوخت.چند دقیقه ای گذشته بود،پس چرا کارش تموم نشده بود؟
-ن...نه قربان.چهره فرد بازمانده توی هیچ سیستمی ثبت نشده.از اسکن چهره باقی افراد هم چیزی به دست نیومد کاپتان،خب...فرمانده پارک خیلی تهاجمی عمل کردن.
صدای زنونه الیزابت تو گوشش می پیچید و سرش سوت می کشید و صدایی بجز سکوت توی اون راهروی روشن و عریض نبود.همه سخت مشغول کار بودن و سالن های اون طبقه خالی از رفت و آمد بود.
-یادم نمیاد نظرتو در رابطه با فرمانده امنیت پروازم پرسیده باشم الیزابت...
لحظه ای حس کرد صدایی شنیده،دقت کرد و بعد از نشنیدن چیزی،ادامه داد.
-حرفه ای رفتار کن.
-ب...ب...بله کاپتان.قصدم زیاده گویی نبود.
-این دقیقا کاری بود که کردی.
گوشه ابروشو خاروند.مطمئن بود صدای ضعیفی میشنوه اما براش قابل تشخیص نیست.
-پیاممو برسون،حتی یه قطره آب به بازمونده نمی دین،کوچک ترین حرکتی در راستای بهبود وضعیتش نمی کنید،این یه دستوره.
-ق...قربان این خلاف قوانین انسانی سازمان ملله.
-قوانین انسانی در رابطه با انسان ها صدق می کنه نه اون حیوون.به هیچ کجای هیچ کس نیست یه خلاف کار زنده می مونه یا نه و من می تونم مطمئن بشم که به هیچ کجای هیچ کس نباشه اگه یه کارمند حراف اخراج بشه!
-متاسفم...کا...کاپتان...من...خب...خب...
این بار صدا واضحتر شد.جیمین بود که بلند و دردناک عق میزد.جانگکوک گوشی رو روی مِن مِن کردن الیزابت قطع کرد و با انداختنش تو جیبش به سمت در حرکت کرد.
..
.
.
.
.
.
دستو پای جیمین دلداده و دلتنگ رو بست و اجازه داد جیمین دلسنگ پا پیش بزاره.اصلا حقه جانگکوکه سنگی،جیمین دلسنگ بود نه دلباخته!صدای باز شدن درو از پشت سرش شنید،با کندن دستمال کاغذی و خشک کردن صورت رنگ پریده و خیس از مشت های آبش،به سمت جانگکوک برگشت.
YOU ARE READING
Echo(kookmin)
Fanfiction«اِکو» تکرار! تکرارِمرگِ وجودِ بی تکرارش تو لحظات متوالیِ زندگیش،هیچوقت تکراری نمیشد! از تمام عالم، یه فضای کوچیک به اندازه آغوش "اون" رو می خواست و همون براش ممنوعه ترین بود. . . . . . نفس عمیقی کشیدو با صبوری و صدای آروم تری ادامه داد. -مثل همیشه...