________
من که اسراری ندارم تو خودت مختاری
یا بمان، یا که نرو ، یا نِگهت مـی دارم
________-یه سوییت برای دو نفر
مرد نگاهی به لباس های گرون قیمت اما خاکی جانگکوک انداخت.فرصت خوبی بود تا میزبان یه مهمون پولدار باشه.-برای چند شب مهمان ما هستین قربان؟
جانگکوک خسته و کلافه بود.بی حوصله پشت پلکش رو خاروند.
-فعلا امشب.-باعث افتخاره.این کارت سوییتتون.یکیو میفرستم لباساتونو بگیره تا بدیم خشکشویی هتل.
سرتکون داد و کلیدو برداشت.
-خوبه.نوشیدنی گرم و بهترین غذاهاتونم می خوام.مرد محترمانه جواب داد و بعد جانگکوک بی توجه به مرد،که مایل به دنباله دار کردن مکالمه بود،از پذیرش فاصله گرفت.باید منتظر جیمین میموند؟چشمی اطراف چرخوند.اون هتل مجلل به رنگ کرم و طلایی دکور شده بود.این منظره می تونست توجه هر کسی رو به خودش جلب کنه اما نه جانگکوک تیره پوشِ تیره پسند رو!
جیمین رو دید که به سمتش میاد.فکر کرد اشتباه میکنه اما واقعا صورتش رنگ پریده بود.اخماشو توهم کشید وقتی بهش رسید به مقصد سوییت سوار آسانسور شدن.دست به سینه ایستاده بود و موشکافانه صورت جیمینی رو که سرشو پایین انداخته بود و با تکیه زدن به دیوار آسانسور دستشو به میله گرفته بود و به کفشاش نگاه میکرد تحت نظر داشت.می تونست قطرات ریز براق عرق رو روی پیشونی و کنار شقیقش ببینه.به نظر بی قرار و نگران میومد حتی با اینکه به بهترین نحو ساکت و آروم ایستاده بود.چیزی اعماق وجودش اذیتش میکرد.حسی مثل عذاب وجدان!چشماشو تو حدقه چرخوند و وارد سوییت شد.مستقیم به سمت حموم رفت و دمای آب رو تنظیم کرد و مشغول در آوردن لباساش شد و اجازه داد تا وان پر بشه بعد از در آوردن لباساش داخلش نشست.جیمین به سمت تلفن رفت و شماره گرفت.چند دقیقه بعد یکی از خدمت کار ها رو بروش ایستاده بود.مقدار چشمگیری پول به سمتش گرفت.
-اینایی که گفتمو بگیر و بقیش مال خودت.زن جوان که با دیدن اون همه پول چشماش برق میزد با خوشحالی کاملا خم شد و تعظیم محترمانه ای کرد و گفت که حتما به بهترین نحو انجام میده و به سرعت لیستی که جیمین داد رو تهیه میکنه.
فضای اون سوییت ۱۰۰ متری بوی خنک شامپویی که جانگکوک داشت استفاده میکردو گرفته بود.دو تا تخت بزرگ جایی وسط سوییت قرار گرفته بودن و نور و لایتینینگ طوری بود که فضای اونجا رو گرم کرده بود البته در ظاهر.چون دمای اتاق پایین بود و با اینکه یک ساعت پیش دما رو تنظیم کرده بود اما هنوز تغییری نکرده بود.
جیمین پاکت وسیله ها رو از خدمه گرفت و درو بست.جانگکوک حوله ای به پایین تنش پیچیده بود و حوله ای هم روی موهاش بود پشت به اون به سمت تخت رفت.عضلات کتف و کمرش از پشت به علاوه رنگ پوست فوق العادش جیمینو دیوونه میکرد.دلتنگی به بند بند وجودش چنگ انداخته بود.سرشو پایین انداخت چشماشو روی هم فشرد،الان باید مطمئن میشد که جانگکوک کاملا خوبه،اونم به سمت تخت رفت پاکتو رو تخت گذاشت و رو به روی جانگوک ایستاد.دستاشو به سمت حوله روی موهاش برد.قدش ازش کوتاه تر بود.
-میشه بشینی؟
برای دسترسی بهتر بیان کرد.
YOU ARE READING
Echo(kookmin)
Fanfiction«اِکو» تکرار! تکرارِمرگِ وجودِ بی تکرارش تو لحظات متوالیِ زندگیش،هیچوقت تکراری نمیشد! از تمام عالم، یه فضای کوچیک به اندازه آغوش "اون" رو می خواست و همون براش ممنوعه ترین بود. . . . . . نفس عمیقی کشیدو با صبوری و صدای آروم تری ادامه داد. -مثل همیشه...