_________________گاهی دبستان ابتدای عقده سازیست
آوارهای کودکی جبران ندارند
_________________جیمین در پمادو بست و کنار کرم ترمیم کننده گذاشت وبا کندن چند دستمال کاغذی،دست راستشو هم پاک کرد و دستمال هارو هم داخل سینی روی میز کنار تختش گذاشت.تختش توی دورترین نقطه از پنجره قرار داشت،طبق چیزی که پرستار وون بهش گفته بود،جانگکوک همون شب که جیمینو به این اتاق آورده، ازشون خواسته تخت رو به کنار دیوار جا به جا کنن تا اون چشمش به ویوی برفی بیرون نخوره،از این بابت ممنون بود...توی این پنج روزی که به هوش اومده بود،بخاطر هوای برفی نتونسته بود از بیمارستان مرخص بشه و برخلاف میلش،اونجا گیر افتاده بود،توی این پنج روز نه از والا مقام خبری بود،نه سئو برادر عوضیش!همه چیز تو آروم ترین و بی فراز و نشیب ترین حالت ممکن میگذشت و جیمین اینو مدیون مرد محکمی که پشت در اتاق ایستاده بود،بود!
توی این چند روز باساید جدیدی از جئون جانگکوک آشنا شده بود،جانگکوکی که بی پروا اهمیت میده!با دقت جیمینو تحت نظر داشت و وقتی دکتر مین و پرستارها برای معاینه و تزریق دارو هاش میومدن،اتاقو ترک نمی کرد و دو قدم دور تر دست به سینه می ایستاد و کار هاشونو دنبال می کرد و وقتی حس می کرد دیگه نمی تونه تحمل کنه از همه می خواست هرچه سریعتر اتاقو ترک کنن،و اصلا هم به روی جیمین نمیاورد،هیچ حرفی از فرودگاه و اتفاقات اخیر نمی زد و برعکس؛در کمال تعجب از برنامه هاش می گفت،اینکه متواضعانه زندگی کردن کافیه و بهتره دیگه بجای اون واحد آپارتمانی،یه خونه بزرگ،با استخر،باشگاه،زمین گلف،سینما و...بخره و می پرسید که به نظر جیمین خونه های کدوم منطقه بهتره؟هم اطلاع میداد و هم نظر می پرسید،دوکاری که معمولا نمی کرد!اون میون هم آب میوه های طبیعی و ویتامین و پروتئین همراه با قرص هاش به خوردش میداد و میپرسید تختش تو این حالت راحته یا می خواد کمی بخوابونتش؟
از هرگونه تماس جسمی خودداری می کرد و برای اذیت نشدنش کمتر نگاهش میکرد،اما جیمین تو همون نگاه های کوتاه می دید که چشم هاش یه دنیا حرف داره.ازش نمی پرسید بهتره؟یا فکر می کنه کی خوب میشه؟نمی پرسید کی بریم خونه؟نمی پرسید چرا؟چطور؟و هیچ حرف یا حرکتی نمی کرد که باعث فشار آوردن به جیمین بشه،این اولین بار بود که جیمین تو حال بدش،کسی اینطور همراهش بود و اینطور مراقبش بود و همه این ها معنای خاصتری میگرفت وقتی اون همراه،اون مراقب،جانگکوک بود!
دلش می خواست این جانگکوک رو فریز کنه و هر وقت بیمار بود و نیازش داشت،از حالت انجماد درش بیاره تا کنارش باشه و نامحسوس ازش مراقبت کنه و به همین زیبایی درکش کنه،مطمئن بود این روی جانگکوک رو تا قبل از این هیچکس دیگه ای تجربه نکرده،از جمله خودش اما همیشه به وجود "حامی و مراقب" درون جانگکوک ایمان داشت اون فقط کمی سخت تر محبتشو نشون میداد و کمی متفاوت تر نگران میشد...با صدای باز شدن در نگاهش به اون سمت کشیده شد.جانگکوک توی شلوار سرمه ای و تیشرت دودی با آستین های تا زده بود،درست به موقع!قرار بود ده دقیقه بیرون منتظر بمونه تا جیمین کرم ها و پمادشو به بدنش بزنه و بعد برگرده.جیمین با سر اشاره کرد،رو تخت بشینه،چشم های جانگکوک برق زد و جیمین فهمید احتمالا به این فکر می کنه که بعد از پنج روز،بلاخره داره گاردشو پایین میاره.
نگاهش از موهای لخت و بی حالتش تا صورت سفید و لب هایی که دیگه ترک نداشتن گشت.کمی جا به جا شد تا بتونه دست توی جیب تنگ شلوارش کنه و با گرفتن چیز مورد نظر،مشتشو بیرون آورد و به سمت جیمین گرفت.
YOU ARE READING
Echo(kookmin)
Fanfiction«اِکو» تکرار! تکرارِمرگِ وجودِ بی تکرارش تو لحظات متوالیِ زندگیش،هیچوقت تکراری نمیشد! از تمام عالم، یه فضای کوچیک به اندازه آغوش "اون" رو می خواست و همون براش ممنوعه ترین بود. . . . . . نفس عمیقی کشیدو با صبوری و صدای آروم تری ادامه داد. -مثل همیشه...