کیونگسو در حالی که به بیرون از پنجره زل زده بود، با ناراحتی آهی کشید و لبش رو گاز گرفت... ساعت ها منتظر نشسته بود و الان هوا تاریک شده بود اما هنوز اثری از بابانوئل نبود. احساس می کرد همه ی امیدش رو از دست داده...
- با... بابا نوئل...
همون طور که مقاومت می کرد گریش نگیره کارت پستالی که درست کرد بود رو توی سینش بغل کرد... الان نباید گریه می کرد. چون اگه بابانوئل میومد و اونو حین گریه کردن می دید، نمی تونست آرزویی که روی کارت پستال نوشته بود رو برآورده کنه... آرزوش خیلی براش مهم بود و همچنین یه راز بزرگ هم بود... قرار بود بین خودش و بابانوئل بمونه...
- بزار آرزوت رو ببینم!
وقتی که کارش با کارت پستال تموم شد، جونگین سریع اومد و ازش خواست کارتشو ببینه. اما کیونگسو خودش رو کنترل و کارت پستال رو زیر تی شرتش قایم کرد. اینطوری جونگین نمی تونست ازش بگیرتش...
- نه! برو اونور!
دوست پسرش رو به اونطرف هل داد... جونگین نباید آرزوش رو می خوند... اگه می فهمید چی توی کارت پستال نوشته، اونوقت خیلی خیلی خجالت می کشید...
چشمش رو توی هال چرخوند، از روی شونش جونگین رو دید که روی مبل خوابش برده... پس نگاهش رو به کارت پستالش انداخت و نوشته ی بدخطش رو با لبخند غمگینی که داشت خوند:
کیونگسو آرزوش رو توی کارت پستال نوشته بود. چون آخرین چیزی که می خواست اتفاق بیفته این بود که جونگین ترکش کنه و بره. درست همون کاری که مامان و باباش کردن... اگه جونگینم ترکش می کرد، نمی دونست چه بلایی سرش میومد... پس برای همین از بابانوئل یه قلب بزرگ برای برای جونگین خواست. اینطوری دوست پسرش همیشه پیشش می موند و هیچ وقت اصرار نمی کرد تا تنهاش بزاره...- بابا نوئل میاد کیونگسو رو می بینه. مگه نه؟ بابا نوئل به جونگین......... یه قلب خیلی خیلی بزرگ میده، درسته؟
اون طرف روی مبل، جونگین چشماش رو باز کرد... با صورت عبوسش، بدون هیچ حسی به سقف زل زد... حس می کرد قلبش با شنیدن حرفای غمگین کیونگسو داره کم کم له میشه... بدون هیچ صدایی با دقت بلند شد و کتش رو قاپید و تنش کرد و آروم سمت در رفت...
YOU ARE READING
[Completed] •⊱ I Promise You ⊰• (KaiSoo) Persian Translation
Fanfiction⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن ترجمهای I Promise You | بهت قول میدم کاپل: کایسو، چانبک ژانر: فلاف، رومنس، دراما نویسنده: ParkBaekkie مترجم: KittenHoney (@smilic_) خلاصه: کیونگسو پسر ۲۳ ساله ای که ناتوانی ذهنی داره و مثل بچه های هفت ساله...