.。.:*☆⑲دوست پسر⑲☆*: .。.

311 112 95
                                    

پسر دایی چانیول:
هی. جلوی درم. زود باش.

جونگین بی صبرانه پاش رو تکون می داد و منتظر زنگ در بود تا به صدا در بیاد... وقتی که زمانش فرا رسید، سریع کیفش رو برداشت و مستقیما سمت سالن سخنرانی رفت تا پسر دایی‌‌ش رو ببینه...

- انقدر منتظرم بودی؟

- نوچ... بزن بریم.

چانیول گفت و کلاه ایمنی رو بهش داد. جونگین پشتش سوار اسکوتر شد...

- مرسی که منو رسوندی... از اینجور رفت و آمد ها متنفرم.

- مشکلی نیست.

- اوکی.

- به هر حال... کیونگسو الان خونه‌س؟

- الان توی مغازه ی بکهیونه. چرا؟

به دلایل دور از ذهنی، قلب چانیول با شنیدن اسم خاصی توی سینه‌ش هُری ریخت... گلوش رو صاف کرد و تصمیم گرفت فقط موتور رو روشن کنه.

- چیز مهمی هست که باید خصوصی در موردش حرف بزنیم؟

جونگین لیوان آب یخش رو پایین آورد و روی مبل رو به روی پسر دایی‌‌ش که عصبی و ناراحت به نظر می رسید نشست... چانیول جرعه ای از آبش رو خورد و توی جاش صاف نشست و آشفته نفس عمیقی کشید...

- چه اتفاقی افتاده که می خوای در موردش بهم بگی؟

- خب آه.... می دونی....

چانیول کف دست عرق کرده‌ش رو به رون پاش کشید:

- د-در مورد من نیست. در مورد آه.... دوستمه.

جونگین با شنیدن کلمه ی آخر ابروهاش رو بالا برد... بیشتر از هر کسی توی این دنیا چانیول رو می شناخت و این شامل این حقیقت هم می شد که چانیول دوستای کمی رو دور خودش داره؛ در واقع هیچ دوست دیگه ای جز خودش، کیونگسو و اون چند نفر از ساکنین آپارتمان نداشت... از طرف دیگه ای، همه ی دوستای چانیول، دوستای مجازیش توی فیس بوک و بازی های آنلاین بودن...

چه پسر بیچاره ای.

- خب؟ این دوست تو رو می شناسم؟

- نه. نمی شناسیش!

اساسا این یه دروغ بود.

- متوجهم...

جونگین سعی کرد که ملاحظه‌ش رو کنه. شاید چانیول نمی خواست در مورد خودش صحبت کنه... خیلی مضطرب به نظر می رسید و احتمالا اخیرا اتفاقی براش افتاده بود:

- پس چی شده؟

- خب، این دوست من... اون آه..... یه مشکلی داره که اخیرا باعث اذیتش شده. از اون شبی که رفت و با همسایه هاش نوشیدنی خورد، نتونسته فکرش رو از اون اتفاق پرت کنه.

- اتفاق؟

- آره. دوستم...

چانیول سرفه ای کرد:

[Completed] •⊱ I Promise You ⊰• (KaiSoo) Persian TranslationOnde histórias criam vida. Descubra agora