پسر دایی چانیول:
هی. جلوی درم. زود باش.جونگین بی صبرانه پاش رو تکون می داد و منتظر زنگ در بود تا به صدا در بیاد... وقتی که زمانش فرا رسید، سریع کیفش رو برداشت و مستقیما سمت سالن سخنرانی رفت تا پسر داییش رو ببینه...
- انقدر منتظرم بودی؟
- نوچ... بزن بریم.
چانیول گفت و کلاه ایمنی رو بهش داد. جونگین پشتش سوار اسکوتر شد...
- مرسی که منو رسوندی... از اینجور رفت و آمد ها متنفرم.
- مشکلی نیست.
- اوکی.
- به هر حال... کیونگسو الان خونهس؟
- الان توی مغازه ی بکهیونه. چرا؟
به دلایل دور از ذهنی، قلب چانیول با شنیدن اسم خاصی توی سینهش هُری ریخت... گلوش رو صاف کرد و تصمیم گرفت فقط موتور رو روشن کنه.
- چیز مهمی هست که باید خصوصی در موردش حرف بزنیم؟
جونگین لیوان آب یخش رو پایین آورد و روی مبل رو به روی پسر داییش که عصبی و ناراحت به نظر می رسید نشست... چانیول جرعه ای از آبش رو خورد و توی جاش صاف نشست و آشفته نفس عمیقی کشید...
- چه اتفاقی افتاده که می خوای در موردش بهم بگی؟
- خب آه.... می دونی....
چانیول کف دست عرق کردهش رو به رون پاش کشید:
- د-در مورد من نیست. در مورد آه.... دوستمه.
جونگین با شنیدن کلمه ی آخر ابروهاش رو بالا برد... بیشتر از هر کسی توی این دنیا چانیول رو می شناخت و این شامل این حقیقت هم می شد که چانیول دوستای کمی رو دور خودش داره؛ در واقع هیچ دوست دیگه ای جز خودش، کیونگسو و اون چند نفر از ساکنین آپارتمان نداشت... از طرف دیگه ای، همه ی دوستای چانیول، دوستای مجازیش توی فیس بوک و بازی های آنلاین بودن...
چه پسر بیچاره ای.
- خب؟ این دوست تو رو می شناسم؟
- نه. نمی شناسیش!
اساسا این یه دروغ بود.
- متوجهم...
جونگین سعی کرد که ملاحظهش رو کنه. شاید چانیول نمی خواست در مورد خودش صحبت کنه... خیلی مضطرب به نظر می رسید و احتمالا اخیرا اتفاقی براش افتاده بود:
- پس چی شده؟
- خب، این دوست من... اون آه..... یه مشکلی داره که اخیرا باعث اذیتش شده. از اون شبی که رفت و با همسایه هاش نوشیدنی خورد، نتونسته فکرش رو از اون اتفاق پرت کنه.
- اتفاق؟
- آره. دوستم...
چانیول سرفه ای کرد:
VOCÊ ESTÁ LENDO
[Completed] •⊱ I Promise You ⊰• (KaiSoo) Persian Translation
Fanfic⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن ترجمهای I Promise You | بهت قول میدم کاپل: کایسو، چانبک ژانر: فلاف، رومنس، دراما نویسنده: ParkBaekkie مترجم: KittenHoney (@smilic_) خلاصه: کیونگسو پسر ۲۳ ساله ای که ناتوانی ذهنی داره و مثل بچه های هفت ساله...