کیونگسو دیگه نمی تونست با حس کردن آغوش گرم پدر و مادرش اشک هاش رو نگهداره... همون لحظه که پاشون رو وارد سالن فرودگاه گذاشتن هر دوتاشون رو بغل کرد... از ته دلش گریه می کرد و مادرش آروم پشتش رو نوازش می کرد. بهشون می گفت که چقدر دلش برای مامان و باباش تنگ شده و چقدر خوشحاله که بالاخره اینجا اومدن تا ببیننش...
آقای دو، همسر و تنها پسرش رو می دید که پیش هم گریه می کردن و سعی داشت که جلوی اشک های خودش رو بگیره... چمدونش رو هل داد و مهربون به جونگین که پشتش بود و همزمان با کلاهش اشک هاش رو مخفی می کرد لبخند زد...
- سفر راحتی داشتید آقای دو؟
جونگین زیر نفس هاش گفت و توی بغل بابای کیونگسو کشیده شد... ضربه های ملایمی رو روی شونهش حس کرد و مرد بزرگتر بهش خندید:
- آره. داشتم.
- خیالم راحت شد آقا.
- تو خیلی خوب بزرگ شدی جونگین...
- ازتون ممنونم. و شما نسبت به دفعه ی قبلی که دیدمتون سالم تر به نظر می رسید.
- واقعا؟
- بله. حتما زیاد ورزش می کردید.
- جونگین... این خیلی خوبه که دوباره دارم می بینمت...
خانم دو بهش سلام کرد و لبخند زد.
- منم همین طور خانم دو.
جونگین بهش تعظیم کرد...
- بهت گفتم که مامان صدام بزنی... چرا انقدر رسمی حرف می زنی؟ تو می اومدی و پیش ما بازی می کردی، درسته؟
ریز خندید و سمت جونگین قدم برداشت و موهاش رو بهم ریخت... کیونگسو با دیدن صورت خجالت زده ی جونگین و شیطنت های مامانش نخودی خندید...
- یعنی انقدر بزرگ شدی؟
- نه! جونگین هنوز بچهس!
کیونگسو بلند گفت و از اون طرف لپای جونگین قرمز شدن:
- جونگین هنوز توی خوابش گریه می کنه!
- اوه... واقعا؟
- آره!
جونگین به کیونگسو نگاه هشدار دهنده ای انداخت تا بس کنه. کیونگسو براش زبون درازی کرد... بزرگتر ها خندیدن... حتی توی اون سن هم پسرشون بامزه بود... کیونگسو دست هر دوتاشون رو گرفت و کشید:
- مامان! بابا! بیاین بریم خونه!!!
- نباید اول غذا بخوریم، شیرینی من؟
- اوه. باشه!
- واسه ناهار چی بخوریم پسرم؟
- اسپاگتی!
جونگین با لبخندی که به لب هاش چسبیده بود پشتشون ایستاد و خانواده ی دو رو تماشا کرد که داشتن با هم حرف می زدن و ازش دور می شدن... دیدن چشمای خوشحال و هیجان زده ی کیونگسو باعث می شد سینهش گرم بشه و تصویر قشنگ حس خوشبختی رو به قلبش بیاره... دوست داشت همیشه کیونگسو رو غرق در لذت و شادی ببینه...

YOU ARE READING
[Completed] •⊱ I Promise You ⊰• (KaiSoo) Persian Translation
Fanfiction⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن ترجمهای I Promise You | بهت قول میدم کاپل: کایسو، چانبک ژانر: فلاف، رومنس، دراما نویسنده: ParkBaekkie مترجم: KittenHoney (@smilic_) خلاصه: کیونگسو پسر ۲۳ ساله ای که ناتوانی ذهنی داره و مثل بچه های هفت ساله...