پارت۱

3K 307 426
                                    


سلام!
این فیکشن هفته ایی یه چپتر اونم جمعه تا جمعه آپ می شه...
بهتون قول می دم تبديل بشه به یکی از زیبا ترین،معروف ترین و پر احساس ترین فیکشن ها!
همزمان با درد کارکتر گریه می کنیم و دردشو حس می کنیم
و احتمالا بیش از ۶۰ یا ۷۰ قسمت طولانیه
هپیه

Baharan_kim

روی یکی از نیمکت های پارک نشسته‌ بود و به دنیای رنگارنگ کودکان نگاه‌ می کرد
عجیب احساس می کرد دلش گرفته و مانند همه ی روز های گذشته‌ نیاز داشت‌ تا کسی پیدا شود و شانه اش را در اختیارش بگذارد
آن موقع او تا می توانست اشک می ریخت و شخص دیگری دلداری اش می دید اما سال ها بود که چنين شخصي در زندگیش حضور نداشت‌

چه‌ شده بود که به اینجا رسیده بود؟
در انتهای راه بود و .....
شاید او تنها موجود اضافه روی این کره خاکی بود
با صدای گريه دختر بچه ایی که‌ روی زمین افتاده‌ بود به خود آمد، هیچ کسی در اطرافشان نبود...از روی نیمکت بلند شد و خودش را به طفل رساند

جلوی پایش زانو زد و سعي کرد به کودک کمک کند تا از روی زمین بلند شود
" خوبی خانم خانما؟"
دختر بچه هق هق کوتاهی کرد " زانوم درد می کنه "
با ترس زانویش را بررسي می کند ،تنها یک خراش سطحی داشت... از کیفش چسب زخمی بيرون می آورد و روی خراش می زند

صورت گرد اش با لبخند زیبای لب های کوچکش مزین می شود " زودی خوب می شه... اسمت چیه خانم کوچولو؟"
با صدای بغض داری می گوید " مامی گفته اسممو به‌ غریبه ها نگم"

لبخندش هر چه زیباست اما غم تزریق می کند
" آفرین خانم کوچولو باید همیشه به حرف مامان بابات گوش کنی "

صدای یک زن می آيد "شین هه خوبی؟"

" مامی یکم زانوم خونی شده و این آقا پسر واسه م چسب زد"

مادر شین هه با قدردانی نگاهش می کند " ممنونم " و چند بار خم می شود
رو به دخترش می کند " از آقا تشکر کن" شین هه با تعلل تشکر می کند، پسرک با آن لباس های مندرس و موهای ژولیده کمی با محله اعیان نشین سئول در تناقص بود

" کاری نکردم ... از آلان بیشتر حواستو جمع کن خانم کوچولو "

شکلاتی از جیب بيرون می آورد و به دختر نشان می دهد" بیا خانم کوچولو "
شکلات را با انزجار از دست های پينه بسته او می گیرد " مرسی"

مسیر رفتن مادر و دختر را می نگرد

با صدای زنگ ممتد تلفن همراه اش چشم از مسیر آنها می گیرد و روی دکمه سیاه رنگ چند بار فشار می دهد " سلام هیونگ "

صدای یوری می آيد "سلام و مرگ... کدوم گوری هستی آشغال عوضی؟ فکر نمی کنی دوباره‌ به خاطر عوضی بازی تو ممکنه حال پدر مادر بد شه؟ تن لشتو جمع کن بیا خونه "

🔺️برموداHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin