03

535 94 45
                                    

'به زودی به کمکتون نیاز پیدا میکنم و امیدوارم سر قولتون بمونید.'

منظورش از این حرف چی بود؟!

همون جوری که سر تخت دراز کشیده بود به جمله ولیعهد فکر میکردم.

اه خستمه فردا کلی کار دارم.

پتو روی خودم کشیدم.

'صبح باید برم بیرون برا*خمیازه کشیدن*برای پیدا کردن جانگ هوسوک... اون تنها کسی بود که با اون همه کارهای بدم هنوز.. بهم احترام میذاشت و تنها کسی که با اعدام پدرم مخالف بود.'

چشمام سریع از خوابالودگی بسته شدن و متوجه سایه سیاهی روی درخت رو به روی اتاقم نشدم.

فلش بک

گذشته

هوسوک از جشن برای هواخوردن بیرون زد.

به فواره توی باغ نزدیک شد که صدایه گریه کسی باعث ایستادنش شد.

سرگردان نگاهی به اطرافش انداخت .

کنار فواره دختری رو دید که مثل ابر بهاری گریه میکرد .

خواست تنهاش بزاره ولی توجهش به رنگ موهاش رفت.

چویی لونا.

کتشو در اورد و بهش نزدیک شد.

کت مشکیشو روی دخترک انداخت جوری که کسی نتونه موهاشو ببینه.

لونا با شوک سرشو بلند کرد با دیدن جانگ هوسوک جا خورد اون اینجا چیکار میکنه؟

هوسوک از قیافه سوالی لونا خندش گرفت.

'بی ادبی منو ببخشید بانو لونا، نتونستم تنهاتون بزارم'

خواست کت روی سرشو کنار بزنه که هوسوک دستاشو گرفت.

'اگه برش دارید موهاتون توجه جلب میکنه به خودش فکر نکنم دلتون بخواد کسی اینجوری ببینتتون'

لونا دست هوسوک رو پس زد و جلوی کت رو بیشتر به سمت صورتش کشید تا صورت خیس از اشکش معلوم نباشه.

'اگه از این اتفاقی به کسی بگی خودم میکشمت'

'بگم بعد شما منو بکشید چه اتفاقی می افته این اتفاق از ذهن مردم پاک میشه؟ '

'نه، ولی کشتنت باعث اروم شدنم میشه اون موقع'

'بانوی من باید عطش انتقامتون رو کنترل کنید'

پوزخند زد و توی چشمای هوسوک خیره شد.

'کنترلش کنم؟ تا مثل تو بشم میدونی لی آرا با عشقی که بهش داری داره ازت استفاده میکنه و تبدیل شدی به عروسکش ولی هیچکاری نمیکنی؟ '

هوسوک جلوی دختر رو به روش زانو زد.

'خود شما هم با عشقی که به پادشاه دارید تبدیل شدید به ی بمب نزارید اون بمب منفجر بشه چون تنها کسی که توی این انفجار اسیب میبینه خود شمایید'

My Second Chance To Live ||JJK(COMPLETED)Where stories live. Discover now