بوسه ای روی تابوتش کاشتم و عقب کشیدم.
دست دختر کنارم رو که به زور داشت اشکاش رو نگه میداشت گرفتم.
چشم هام تابوت رو دنبال میکرد.
داستان ما قرار نبود اینجوری تموم شه
بعد از تو چجوری زندگی کنم بهم قول داده بودیم تا اخرش کنار هم باشیم ولی این اخری نبود که میخواستیم
قرار نبود تو زودتر ترکم کنی
چرا انقدر زود پر کشیدی؟ هنوز راه زیادی مونده من چجوری بدون تو این راه رو ادامه بدم؟
سر نوشت من و تو درخشان تر از این بود...پس چی شد چرا درخشش تموم شد و انقدر تاریک شد...
نمی خوام قبول کنم که ترکم کردی
نمیتونم قبول کنم
همین دیروز داشتی بهم لبخند میزدی الان چرا انقدر ساکت شدی
از همین حالا دلم واسه خنده هات تنگ شده
چه جوری فراموشت کنم؟
کجایه راه رو اشتباه امدم؟!
الان کنارش باید خوشحال باشی نه؟ حتما بهش بگو چقدر دوسش داری
بهش بگو که متاسفی به خاطر تمام سختی هایی که کشید
امیدوارم روحت شاد باشه
●●●●●●●●●●●
10 سال قبل...
لونا
-پیداش کردم!
فریادم باعث شد بکهیون و دنیل که گوشه کتابخونه داشتن چرت میزدن از خواب بپرند و با حالت دفاعی اطرافشون رو رصد کنن.
از واکنش کیوتشون خندم گرفت.
-بانوی من چیزی شده؟
-آره بعد از 4 ماه مطالعه بالاخره تونستم پیداش کنم میدونستم باید بیام کتابخونه قصر
کتاب رو نزدیک صورت هر دوشون بردم.
-درمان سم لیبیتینا
دنیل آروم تیتر بالای صفحه رو زمزمه کرد.
چشماشون از تعجب گرد شده بود.
از سر جام بلند شدم و سمت در رفتم.
رو به دوتا پسر پشت سرم گفتم:
YOU ARE READING
My Second Chance To Live ||JJK(COMPLETED)
FanfictionSEASON 1 COMPLETED SEASON 2 COMPLETED میدونید چرا به بعضی ها شانس دوم برای زندگی کردن داده میشه؟! چون لحظه مرگشون پر از پشیمونی، غم و ناامیدی برای کارهایی که میتونستند انجام بدن ولی انجام ندادن. و لحظه مرگ من هم همین حس ها رو داشتم پشیمونی، درد،...