04

528 91 94
                                    

با دیدن پرنس اول تعظیم کردم.

'درود بر پرنس اول جئون جیمین'

'شبتون بخیر بانو لونا دیر وقته بفرمایید تا عمارت دوک همراهیتون میکنم'

برای بار دوم تعظیم کردم.

'ممنون از لطفتون، ممنون میشم اگه اجازه بدید شوالیه ام هم همراهم بیاد اگه مشکلی ندارید؟ '

برایه جواب دادن مکث کرد.

'مشکلی نیست'

نگاهی به پرنس انداختم.

اون از جاده دوم امد اون جاده فقط به یک جایی میرسه

عمارت دوک لی آرا

پرنس اول با دوک چیکار داره؟

با یاداوری چیزی از گذشته خشکم زد.

FLASH  BACK

گذشته

یکی از روز هایی بعد از مرگ پدرم بود

تو خیابون راه میرفتم که با دیدن پرنس اول که وارد ی کوچه میشد.

کنجکاو شدم و پشت سرش رفتم.

'پرنس نگران نباشید تمام مدارک از بین رفتن، بعد از اعدام دوک اعظم این پرونده هم بسته شد '

'پس خطری منو تهدید نمیکنه؟ '

'خیر'

'خوبه همه شاهدین و کسایی که میدونن سم مال من بوده مردن؟ '

'همشون بعد از مرگ پادشاه و ملکه کشته شدن'

'به جز یک نفر! '

'ببخ... '

با شنیدن صدایه کشیدن شمشیر دستمو روی دهنم گذاشتم تا از تولید هر صدایی جلوگیری کنم.

پرنس اول... اون قاتله نه پدر من!

FLASH  BACK  END

حال

'بانوی من'

با صدایه فریاد بکهیون که صدام میکرد و حس سردی و تیزی شمشیر روی گردنم یاداوری گذشته رو تموم کردم.

پوزخند زدم.

من جلوی مرگشون رو گرفتم و الان هم جلوی قاتل نشستم.

از گوشه چشم به بکهیون نگاه کردم.

'به شوالیم کاری نداشته باشید اعلاحضرت '

همونجوری که ی دستشو تکیه سرش گذاشته بود، شمشیر توی اون یکی دستشو بیشتر به گردنم فشار داد.

'چویی لونا یکجوری انگار همه چیز رو میدونی ولی واقعا میدونی؟'

'منظورتون رو نمیفهمم اعلاحضرت '

My Second Chance To Live ||JJK(COMPLETED)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang