07

437 87 42
                                    

دو و نیم هفته بعد

Luna

چرا این سم انقدر عجیبه؟

راه های استفادشم خیلی عجیبن

اه خسته شدم.

یعنی اون جادوگر میتونه راه درمانشو پیدا کنه؟

تکیه ام رو از دستم گرفتم.

"اون جادوگر؟! من اسمش رو نمیدونم"

"دنیل اسمم کانگ دنیل"

از ناگهانی امدنش و حرف زدنش جیغ ارومی از ترس زدم.

"تو دیوونه ای برای چی همچین میکنی؟"

"چون دلم میخواد"

روی تختم ولو شدم.

"میگم تو درمانی واسه مسمومیت با لیبتینیا میشناسی؟"

"نه"

سریع و بدون فکر کردن جواب داد.

اهی کشیدم.

باید چیکار کنم توی این دوهفته تمام کتاب هایی که اقای بیون واسم فرستاده رو خوندم ولی هیچی از درمان حرف نزده.

"اخر این هفته جشن نامزدیته با ولیعهد"

بی حوصله جوابشو دادم.

"اها اره میدونم"

با صدا زده شدن توسط دنیل سرمو از توی کتاب در اوردم.

"این گردن بند رو بگیر اگه تو خطر بودی فشارش بده و من پیدات میکنم ، خطر رو اطرافت حس میکنم"

گفت وگردنبند رو برام بست.

روز نامزدی

"وایی بانو لونا خیلی زیبا شدید"

نگاهی به خودم توی ایینه انداختم.

واقعا خیره کننده شده بودم.

"بانوی من این گردنبند هم میخواهید بزنید؟"

گردنبند دنیل.

از آلیس گرفتمش و روی گردنم بستش.

نفس راحتی کشیدم.

امروز اون روزه لونا باید قوی بمونی هر اتفاقی که افتاد حق نداری تسلیم بشی.

امشب همه دشمنات منتظرتن نذار ببین ضعیفی تو ی بار مردی پس از هیچی نترس تو دونفر رو داری که همیشه مواظبتن

بکهیون و دنیل

چند ساعت بعد

روی تک نیمکت توی باغ ولو شدم.

دستمو بالا بردم به انگشتری که ملکه بهم داد خیره شدم.

واقعا زیبا بود.

وقتی توی جشن بودم ی دفعه به ذهنم رسید که بیخیال همه چی بشم و فرار کنم اما نتونستم...

My Second Chance To Live ||JJK(COMPLETED)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin