16

322 60 13
                                    

شب تولد لونا

Luna

"دخترا اون پرنس جیمین نیست؟"

با شنیدن صدایه دخترایی که تا چند ثانیه پیش داشتن پشت سرم حرف میزدن سرم رو بلند کردم،ورود جیمین به جشن توجه همه رو به خودش جمع کرده بود.
به سمت من که گوشه ای وایساده بودم امد بوسه ای روی دستم گذاشت و کنارم ایستاد.

بهش لبخند زدم و اروم زمزمه کردم.

"فکر نمیکردم بیای!"

"خودت دعوتم کردی برای چی نیام؟!"

اشاره ای به بقیه کردم.

"به خاطر حرف مردم"

شونه ای بی اهمیت بالا انداخت.

"اهمیتی نمیدم"

با حس رد شدن سایه ای از پنجره پشتم برگشتم ولی هیچی ندیدم.

"مشکلی پیش آمده لونا؟"

"نه فقط فکر کردم سایه کسی رو دیدم"

دستش رو روی شونه ام گذاشت.

"ی کاری انجام دادم، پادزهر رو برای جونگ کوک فرستادم از طرف تو"

"چی؟!جیمین بدون اینکه به من بگی برای چی اینکارو انجام دادی؟"

"چون دیر می‌شد تا جایی که میتونستم بهش گفتم برای چی فرستادمش و دیگه از شکلات های لی آرا استفاده نکن منتظر جواب نامه باش"

وای خدای من! نمیتونم باور کنم همچین کاری رو بدون مشورت با من انجام داده،الان جونگ کوک چه فکری راجب من میکنه پیش خودش
با حرص زمزمه کردم.

"نباید بهت اعتماد میکردم"

از لحن حرف زدنم خندش گرفت و باعث شد لجم بیشتر در بیاد، با مشت به پهلوش ضربه زدم که صورتش توی هم فرو رفت.

"لونا؟!واقعا که"

مثل خودش شونه ای بی اهمیت بالا انداختم.

از گوشه چشم به قیافه کیوتش که داشت با درد پهلوش رو مالش میداد خیره شدم.

کاش آدم بده نبودی جیمین، شاید اون موقع میتونستیم راحت بهترین دوست های هم بشیم ولی الان متوجه این میشم که بیشتر وقت ها چطور فاصلتو باهام زیاد میکنی
احمق نیستم من میفهمم رفتارهای پارادوکست رو
کاش میشد به دنیا بگم تو بد نیستی فقط تنها و شکسته ای...

My Second Chance To Live ||JJK(COMPLETED)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora