09

436 87 50
                                    


دو هفته بعد

برگه هایی که تو دستم بودن رو با اعصبانیت روی میز پرت کردم.

الان 14 روزه که از وقتی که رفتن میگذره نه خبری نه هیچی

14 روزه که من دارم کارای عمارت رو انجام میدم و با تهیونگ نقش بازی میکنم.

به معنای کامل نابود شدم.

خستمه خوابم میاد گشنمه نگرانم

کانگ دنیل اگه ببینمت مردی!

"بیا داخل"

"بانوی من ولیعهد امروز هم واستون گل فرستاده"

چشمام رو بستم.

"بزارش رو میز آلیس"

"روزنامه هم کنارشه بانوی من"

روزنامه رو برداشتم.

همش پر بود ازخبرای من و ولیعهد تقلبی.

از اونجایی جونگ کوک و تهیونگ باهم شباهت هایی دارن سعی میکردیم جاهایی رو واسه قرار پیدا کنیم که نیازی نباشه

تهیونگ شنلشو در بیاره.

ولی تا کی میتونیم مردم رو گول بزنیم؟!

همینجوری اشراف به اینکه ولیعهد انقدر ناگهانی درخواست استراحت کرده مشکوکن.

کاش زودتر برگردید.

در با شتاب باز شد باعث شد شوکه بشم.

"لونا چرا پدرت هنوز برنگشته؟چرا هیچی به من نمیگی؟خسته شدم دیگه انقدر نقش بازی کردم"

من از شما بیشتر خسته ام

"مادر باور کن اگه هر روز اینجوری وارد اتاق بشی پدر از اسمون نازل نمیشه ممنون میشم اگه منو انقدر تحت فشار نذاری"

"اخه اولین بار هر وقت میرفت ماموریت حداقل نامه ای میفرستاد"

"حق باشماست مادر ولی من هیچی از مکانش نمیدونم"

"باشه پس به کارات برس لونا میدونی اگه کمک خواستی من هستم؟"

لبخند کمی زدم.

"میدونم مادر ممنون"

نفر بعدی.. این در امروز چند بار باز و بسته شده.

"بیا تو الیو"

"نونا خوبی؟"

"اره عالیم بهتر از این نمیشه."

"ببخشید"

با تعحب سرمو از روی میز برداشتم.

"اگه بزرگتر بودم نیاز نبود بار همه چی رو به تنهای به دوش بکشی"

بهش اشاره کردم بیاد نزدیکتر.

محکم توی بغلم گرفتمش.

"کوچولو نیازی نیست معذرت خواهی کنی وجودت همینجوری هم مایه ارامشه"

My Second Chance To Live ||JJK(COMPLETED)Where stories live. Discover now