{لطفا به حرفای اخر توجه کنید راجب فصل دومه}
اخرین ماساژم برابر شد با دوباره نفس کشیدنش و بیرون ریختن کل اب از دهنش.
هر دومون خیس بودیم و نفس نفس میزدیم.
لونا نگاهش رو بهم داد .
پوزخند زد.
"حتما باید میمردم تا میومدی؟"
"خفه شو لونا"
"چرا وقتی به کمکت نیاز دارم غیبت میزنه کانگ دنیل ؟"
اگه یکم دیگه داد میزد کل ادمایه عمارت میریختن رو سرمون.
پشت گردن دختری که همینجور یک بند داشت نفرینم میکرد رو گرفتن و سمت خودم کشوندم.
محکم بین بازو های خودمم گرفتمش که ساکت شد.
"حالا چیکارم داشتی که مثل احمقا پریدی تو اب؟"
"نجاتش بده"
ها؟!
از خودم جداش کردم.
"بکهیون رو نجات بده داره میمیره هر کاری واست انجام میدم"
پس مشکلش اینه.
ایستادم.
سمتش رفتم و بلندش کردم.
" بیدار که شدی حالش خوبه"
لبخند بی جونی روی لبای سفید شدش امدن.
"ممنون"
بعد از تموم شدن این کلمه توی بغل دنیل از هوش رفت و سرش روی سینه پسر افتاد.
"احمق دوست داشتنی"
(ولی هیچکس متوجه پسری که تمام این صحنه ها رو دیده بود و داشت با چشمای غمگین به اون دوتا نگاه میکرد نشد.)
Daniel
وارد اتاقی که بکهیون توش شدم.
بی توجه به خدمتکاری که توی اتاق بود به سمت تخت رفتم.
پوزخند زدم.
مسمومش کردن نه از طریق زخم شمشیر بلکه مستقیم بهش دادن
وگرنه تا الان باید بهتر شده بود.
طلسم شفابخش رو براش اجرا کردم.
با برگشتن رنگ و روش و خارج شدن کل سم از بدنش لبخندی رو لبم امد وسریع ناپدید شدم.
*********
Jungkook
کنارش روی تخت نشستم .
موهاشو از روی صورتش کنار زدم که تکون خورد.
ESTÁS LEYENDO
My Second Chance To Live ||JJK(COMPLETED)
FanficSEASON 1 COMPLETED SEASON 2 COMPLETED میدونید چرا به بعضی ها شانس دوم برای زندگی کردن داده میشه؟! چون لحظه مرگشون پر از پشیمونی، غم و ناامیدی برای کارهایی که میتونستند انجام بدن ولی انجام ندادن. و لحظه مرگ من هم همین حس ها رو داشتم پشیمونی، درد،...