Luna
به سمت حیاط اصلی عمارت دویدم.
با دیدن ولیعهد سالم!
ناخوداگاه سمتش رفتم و بغلش کردم.
"اخخ"
شندیدن صدایه نالش از روی درد باعث شد از جدا بشم.
"کجات اسیب دیده؟"
"هیچ جا فقط انگار خیلی دلت واسم تنگ شده بود اینجوری بغلم کردی؟"
خواستم ی بزنمش که دستم بین راه متوقف شد.
"بانو اگه من جایه شما بودم نمیزدمش"
اخم کردم.
این دیگه کی بود نه از شوالیه های ما نه ولیعهد.
دستمو به ضرب از بین انگشتاش کشیدم بیرون.
به چه اجازه ای به من دست میزنه؟!
"ا لونا ایشون کنت وو هستن کسی که به ما کمک کردن"
"کمک کردن به شما مایه افتخار بود ولیعهد"
کنت وو؟!
از کجا اسمشو شنیدم؟!
مشکوک میزنه با اون لبخند چندش اورش
بیخیالش شدم و سمت جونگ کوک برگشتم.
"چقدر ؟کجات اسیب دیده؟اینجاست"
دستم رو از لباس کند و گرفت.
"نگران نباش الان حالم خوبه"
"اره ما خوبیم لونا لااقل زنده برگشتیم"
پدرم رو محکم بغل کردم.
اههه چقدر دلم واسش تنگ شده بود.
خوبه همه حالشون خوبه......بکهیون اون همیشه اول میومد سمتم
اطراف رو گشتم
قلبم داشت از ترس از جاش کنده میشد.
"پدر بکهیون کجاست؟چرا نمیبینمش؟"
جونگ کوک و بابا نگاهی رد و بدل کردن
که بیشتر نگرانم کرد.
"پدرر جوابم رو بدید بکهیون چرا نیستش؟"
ولیعهد شونه هامو گرفت و من رو به سمت خودش برگردوند.
"لونا نگاه من کن "
هر جایی به غیر از چشماش نگاه میکردم.
گردنبند با پلاک شمشیر و حکاکی B
امکان نداره مال کسی دیگه باشه من اونو مخصوص خودش سفارش دادم.
بکهیون اگه این شوخیه تمومش کن لطفا
من برنگشتم که دوباره تو رو از دست بدم
از فکر کردن به این که دوباره از دستش دادم
YOU ARE READING
My Second Chance To Live ||JJK(COMPLETED)
FanfictionSEASON 1 COMPLETED SEASON 2 COMPLETED میدونید چرا به بعضی ها شانس دوم برای زندگی کردن داده میشه؟! چون لحظه مرگشون پر از پشیمونی، غم و ناامیدی برای کارهایی که میتونستند انجام بدن ولی انجام ندادن. و لحظه مرگ من هم همین حس ها رو داشتم پشیمونی، درد،...