Part 07

139 37 1
                                    

سولار تلوتلو خوران خودش رو توی خیابون شلوغ، بین مردمی که بی توجه به اطرافشون با سرعت به این طرف و اون طرف میرفتن تا به نحوی، از گذر زمان جلوگیری کنن، به سمت کافه میکشید و سعی داشت بعد از حفظ تعادلش، به یاد بیاره که آدرس کافه کجاست.

منتها هرچقدر که میخواست به فکر فرو بره، بخاطر تحت تأثیر الکل بودن، اول چشمهاش سیاهی میرفت و بعد تصویر یه دخرت قدبلند جلوی چشمهاش ظاهر میشد. دختری که با صدای بمش بهش انگار خوشامد گفته بود و گویا به رسم خوش امد گویی، لبهاش رو توی اتاق کارش بوسیده بود.

البته دختر امگا چندان چیز واضحی به یاد نداشت اما تا جایی که حافظه اش یاری میکرد، انگار اون دختر بوسیده بودتش و بعد، سهون بهش زنگ زده و هشدار داده بود تا یک ساعت دیگه به کافه برگرده؛ که البته سولار چهل و پنج دقیقه بعد از اون تماس راه افتاد تا حرکت کنه!

***

سهون با استرس توی نزدیک ترین ایستگاه اتوبوس به کافه، قدم میزد و منتظر اتوبوس کوفتی بود تا برسه و سوارش بشه. با اینکه میدونست پدرش براش ماشین خواهد فرستاد ولی به هیچ وجه علاقه ای نداشت که از اینجور الطاف پدرش استقبال کنه. بهرحال، سلام گرگ هیچوقت بی طمع نیست! یه میس کال از طرف مادرش داشت که حدس میزد احتمالا باید درمورد کاری که پدرش بخاطرش احضارش کرده بوده، باشه ولی توی وضعیتی نبود که با اون زن صحبت کنه. در هر حال که قرار بود تا دوساعت دیگه به اونجا بره و تمام ماجرا رو براش توضیح بدن پس دیگه نیازی هم به این کار نبود!

اتوبوس شیری رنگ بلاخره از ته خیابون توی دیدش قرار گرفت و باعث شد آلفا نفس راحتی بکشه. میترسید ماشین راننده ی پدرش هر لحظه سر برسه و مثل یه گونی سیب زمینی با خودش ببرتش!

وقتی روی صندلی آخرین ردیف کنار پنجره، کنار یه خانم بتای میانسال جا گرفت، به افکارش اجازه داد رها بشن و مستقیما به سمت امگای موصورتی ای که نیم ساعت پیش در خفا به خونه رسونده بودش، پیش برن. از طرفی نمیخواست وقتی بعد از یه مشاجره ی طولانی با خانواده اش برمیگرده به خونه، اتاقی که بوی امگای توی هیتشو میده رو خالی ببینه و از طرفی، نمیدونست چه مشکلاتی ممکنه برای پسر پیش بیاد پس فقط در کمال احتیاط، اون رو به خونه اش رسوند و با اینکه از تک تک حرکاتش میشد نارضایتی رو برداشت کرد ولی بی هیچ دلسوزی ای، تنهاش گذاشت و به سمت ایستگاه اتوبوس دوید.

آلفای مو قهوه ای میتونست به سادگی حدس بزنه دلیل این احضار شدن یهوییش چیه. حدودا دو ماه دیگه وارد بیست و دوسالگی میشد و طبق رسم خانوادگی، تمام آلفاهای خاندان باید تا این سن جفت خودشون رو به خانواده معرفی میکردن. این رسم به هیچ وجه باعث ایجاد مشکل برای کسی نمیشد چون به هرحال هر آلفایی برای زندگی به یه جفت نیاز داشت و براش فرقی نمیکرد که چه زمانی قراره این جفت رو به رسمیت بشناسه؛ منتها سهون در این مسئله هم مستثنی بود.

【 Addicted 】(HunHan.ver)Where stories live. Discover now