part 12

126 27 3
                                    

بکهیون با نگرانی نگاهی به در انداخت و اب دهنش رو قورت داد.

امیدوار بود که دوستش کیونگسو مثل هر وقت دیگه ای که بدون دخالت احساسات شخصی راهنماییش میکرد، اینبار هم کمکش کنه تا بتونه بلاخره از شر این احساسات متناقض خلاص بشه.

خواست زنگ در رو بزنه که متوجه شد لای در نیمه بازه. با فشار کمی، در رو باز کرد و وارد سالن شد. یه سریال روزمره و حوصله سر بر از تلویزیون پخش میشد و صداش، سکوت خونه رو شکسته بود. هیچ کدوم از پنجره ها بخاطر امگای توی هیت باز نبودن و به همین دلیل هم بود که هوای خونه به نظر امگا، گرفته و گرم بود.

"هیونگ؟" وقتی کامل سالن رو از نظر گذروند، با صدای بلند هیونگش رو صدا کرد و صدای 'همم' مانندی از طبقه ی بالا به گوشش رسید و چند دقیقه ی بعد، کیونگسو با یه لباس حریر نازک بلند صورتی روی پله ها ظاهر شد و بکهیون ابروهاش رو بالا انداخت. کیونگسو هم واقعا جلوه ی امگا بودنش رو بروز میداد؟

"ببخشید که معطل شدی. خودت بهتر میدونی که یه امگای-" کیونگسو با لحن نه چندان شرمنده ای شروع به توضیح دادن کرد اما امگای کوچکتر سریع وسط حرفش پرید و دستهاش رو توی هوا تکون داد.

"متوجهم هیونگ، مشکلی نیست. خب، میدونی که بخاطر چی اینجام؟"

امگای مو ابی پرسید و کیونگسو فقط سرش رو به نشونه ی تأیید تکون داد و با دست به سمت وسط سالن اشاره کرد تا روی مبل بشینن و بحثشون رو اونجا ادامه بدن.

بکهیون همینطور که به سمت کاناپه ی جلوی تلویزیون میرفت، به جمله بندی حرفهاش فکر میکرد. امیدوار بود که یکبار توی زندگیش میتونست منظورش رو درست برسونه؛ فقط یکبار!

از طرفی کیونگسو با دیدن کاناپه ای که از بعد رابطش با جونگین، حتی کوچکترین نگاهی هم به سمتش ننداخته بود، تمام خاطره ی آلفا رو به یاد اورد و ناخوداگاه تمام هورمون هاش فعال شدن. با دست راست کمی خودش رو باد زد تا از حرارت گردنش کم کنه و با فاصله ی کمی از امگای مو آبی، کنارش روی کاناپه نشست.

"میشنوم. پشت تلفن هم گفتی درمورد خودت و لوهانه... باز با هم دعوا کردید؟" کیونگسو با لحن مادر های بی اعصاب پرسید و بکهیون فورا دستهاش رو به نشونه ی نه جلوی سینه اش تکون داد. "قسم میخورم که نه؛ خودم میدونم توی هیته و حساس تر از بقیه ی مواقعه. اصلا چرا باید باهاش دعوا کنم؟ مگه ما هنوز بچه ایم؟" پسر کوچکتر با دلخوری پرسید و کیونگسو فقط شونه ای بالا انداخت.

"تنها چیزی که بین تو و لوهان همیشه مشترکه، یه دعواست. حالا بگو ببینم این دفعه قضیه چیه؟ پای چی درمیونه؟"

کیونگسو پرسید و پسر مقابلش نفسش رو برای مدتی حبس کرد و بعد، اون رو با صدا بیرون فرستاد. پای راستش رو روی پای چپش انداخت و به دختر ریز جثه ی توی تلویزیون که مثل احمق ها دنبال اتوبوس میدوید، خیره شد.

【 Addicted 】(HunHan.ver)Where stories live. Discover now