Part 21

84 25 0
                                    

"من یه احمقم. تو هم احمقی ولی من احمق ترم پس بهت سخت نمیگیرم."

سهون با لحن سردی گفت که وجود امگا رو منجمد کرد؛ حرفش درعین سادگی، خیلی پیچیده بود و با اینکه خیلی قابل لمس بود اما هیچی ازش نمیفهمید. اصلا چرا کارشون به اینجا کشیده شده بود؟

"م-منظورت چیه؟" بکهیون با لکنت و شک پرسید و منتظر موند تا آلفا مقداری از قهوه ی سردش رو سر بکشه.

"مزه ی پوست قورباغه میده." سهون در توصیف طعم قهوه اش گفت و نگاه اجمالی ای به اطراف کافه اش انداخت. چند وقت اینجا گرد گیری نشده بود؟ مگه سولار هر ماه ازش صدهزار وون نمیگرفت که فقط به دیزاین رسیدگی کنه؟

بکهیون از اول هم حس کرده بود که سهون روی مود خوبی نیست ولی این حواس پرتی حتی عادی هم به نظر نمیرسید! انگار داشت از چیزی فرار میکرد یا میخواست بحث رو عوض کنه؛ ولی اگه قصد اینکار رو داشت میتونست از اول با درخواست ملاقاتش موافقت نکنه "پرسیدم منظورت چیه؟" بکهیون بعد از مدتی که دید حواس سهون جلبش نمیشه، با حرص سؤالش رو تکرار کرد و ابروهای سهون بالا پریدن.

"فکر کردم منظورم به اندازه ی کافی واضح بود؛ من با بازیت پیش میرم ولی به این معنا نیست که بتونی ته بازی رو پیش بینی کنی." آلفا با جدیتی که از حالت امروزش بعید بود گفت و بلافاصله از سرجاش بلند شد و باعث شد بکهیون هم ناخودآگاه از سرجاش بلند بشه.

"این شبیه یه بازی شطرنج نیست که غیر قابل پیش بینی باشه؛ یه رودخونه ی وحشیه، تهش آبشاره و از اول هم مشخصه مسیرش به کجا ختم میشه."

امگا قبل از اینکه به سمت در شیشه ای کافه حرکت کنه، با عصبانیت گفت ولی هیچ جوابی از آلفا دریافت نکرد؛ حتی یه اخم هم از حرفهاش روی صورت پسر بزرگتر شکل نگرفته بود و این بیخیالی بیش از حدش باعث میشد فکر کنه توی تصمیمش اشتباه کرده.

با حرص قدمهاش رو تا در کشوند و لحظه ی آخر، فقط برگشت و نگاهی به آلفا انداخت ولی انگار از اون فاصله، شخص کاملا متفاوتی رو میدید.

این جلوه ی سهون خیلی به نظرش نا آشنا میرسید. به وضوح اولین باری که دیده بودش رو یادش میومد. اون موقع آلفا یه پسر جوان و شیطون بود که قدرت انجام هرکاری رو داشت و حالا فقط به نظر میرسید داره از چیزی فرار میکنه.

آهی کشید و خواست کاملا از کافه خارج بشه که با صدای سهون که اسمش رو صدا میزد، سرجاش ایستاد.

"ما توی رودخونه سوار قایقیم، فقط کافیه یکم از مبدأمون دور بشیم تا جریان آب رو به اختیار خودمون کنترل کنیم." آلفا تقریبا توی صورتش زمزمه کرد و بلافاصله عقب رفت و به سمت پیشخوان راه افتاد.

توی یک لحظه، همه چیز مثل یه خواب از جلوی چشم های امگا گذشت. اولین باری که لوهان درمورد سهون بهشون گفته بود، تمام وقت هایی که دوستش بخاطر آلفا غصه میخورد یا حرف های چانیول. خودش هم داشت فرار میکرد، از سهون چه توقعی داشت؟ اصلا خودش از خودش چه توقعی داشت؟

【 Addicted 】(HunHan.ver)Where stories live. Discover now