Part 18

91 27 0
                                    

سهون از حموم بخار گرفته خارج شد و حوله رو دور پایین تنه اش محکم کرد. نگاهی به اطراف اتاق آشنای لوهان انداخت و با ندیدنش، حس بدی بهش دست داد.

درسته که از حس لزج و چسبناک شربت روی صورت و گردنش متنفر بود، ولی احتمالا نباید حدود یک ساعت حموم امگا رو اشغال میکرد؛ اگر لوهان بخاطر مصرف بیش از اندازه ی آب از دستش ناراحت شده باشه چی؟

در نهایت سرش رو تکون داد تا این افکار مزخرف از ذهنش خارج بشن و به لباس هایی که لوهان از قبل براش روی تخت گذاشته بود، نگاه کرد. فقط با یه نگاه گذرا هم میشد تشخیص داد اونا برای خودش نیستن. با توجه به سایز بزرگ و رنگ های تیرشون، احتمالا اونا برای پدرش یا برادر بزرگتر آلفا یا بتاش بودن.

درکل لباسهایی که لوهان اورده بود چندان به استایلش نمیومدن اما چاره ای جز پوشیدنشون نداشت. حوله رو باز کرد تا باکسر جدیدی که احتمال میداد براش کوچک باشه رو از پلاستیک برداره که در اتاق باز شد.

نگاه مبهوت لوهان روی بدن برهنه ی سهون نشسته بود و به نظر میرسید توانایی چرخوندن نگاهش رو نداشته باشه. آلفا انقدر دستپاچه شده بود که نمیدونست الان باید باکسرش رو بپوشه، دوباره حوله رو دور پایین تنش بپیچه یا برگرده تا لوهان با نگاهش ذوبش نکنه؛ فقط همینطور به سینی حاوی رامیون و کیمچی و آبجوی توی دستش خیره مونده بود تا از نگاه کردن به چشم هاش طفره بره.

"آ..آ.. ف-فکر کنم م-مزاحم.." لوهان با دستپاچگی و لکنت سعی کرد چیزی بگه تا سنگینی جو بینشون رو از بین ببره و سهون سریع برگشت و حوله اش رو از روی تخت برداشت و دور پایین تنه اش گرفت.

"ن-نه... اینجا اتاق خودته! ا-الان لباس میپوشم." سهون هم با لکنت گفت و امگای موصورتی تقریبا از تعجب نزدیک بود تشنج کنه چون هیچوقت فکر نمیکرد اون پسر رو خجالت زده یا دستپاچه ببینه.

بدون هیچ حرفی، سینی رو روی عسلی کنار تخت گذاشت و سریع از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست. همونجا پشت در روی زمین نشست و سعی کرد با تندتند نفس کشیدن، نفسی که یادش رفته بود چطور باید بکشه رو به ششهاش برسونه.

قلبش مثل یه جوجه ی ترسیده میزد و ادرنالینش بیش از حد بالا رفته بود.

هورمونهاش بهم ریخته بودن و رایحه ی قهوه ی آلفا که توی ریه هاش گیر افتاده بود، حالش رو بدتر میکرد. چرا به همچین جایی رسیده بودن؟

"چی شد که به اینجا رسیدیم؟" سهون آروم از خودش پرسید و سرش رو تکون داد. به سرعت لباس هایی که لوهان اورده بود و تقریبا اندازه اش بودن رو پوشید و بعد از چندبار صاف کردن صداش، اسم امگای موصورتیش رو صدا کرد.

"لوهانا"

امگا با شنیدن اسمش، فوری از جا پرید و کمی به اینور و او نور نگاه کرد؛ چند قدمی دور شد و بعد طوری که صدای پاش بلند بشه، به سمت در اتاق اومد تا آلفا متوجه نشه این مدت پشت در نشسته بوده. ایندفعه با احتیاط در زد و سهون به سختی خنده اش رو فرو خورد. لوهان چی بود؟ یه فرشته ی ساده لوح بی بال؟

【 Addicted 】(HunHan.ver)Where stories live. Discover now