Part 24

82 17 0
                                    

"اینجا چه غلطی میکنی؟" سهون بعد گرفتن بازوی لوهان با خشم غرید ولی لوهان فقط تونست با دلخوری دستش رو کمی تکون بده تا آزادش کنه.

"تو خودتم اینجایی." بعد از مدتی تلاش بیهوده برای آزاد کردن دستش، بلاخره به حرف اومد و باعث شد خشم آلفا از چیزی که بود بیشتر بشه و با زوری که امگا تا به حال توی زندگیش ندیده بود به سمت گوشه ای از بار بکشونتش.

لوهان دیگه تقلایی برای آزاد کردن دستش نمیکرد و فقط از پشت به هیکل مردی که فکر میکرد دیگه هیچوقت نمیتونه ببینتش خیره مونده بود. از دستش ناراحت بود ولی نمیتونست جلوی خوشحالیش بخاطر دیدنش رو بگیره. فقط یه شب خودخواهی قولی که به بکهیون داده بود رو نمیتونست نقض کنه، میتونست؟

افکارش کم کم تاریک تر میشدن ولی وقتی محکم به دیوار پشت سرش کوبیده شد، تازه متوجه شد کجان. به نظر میرسید سهون در دستشویی بار رو پشت سرشون قفل کرده بود و دست راستش رو کنار سرش روی دیوار قرار داده بود.

اهمیتی نمیداد از اول برای چی میخواست سهون رو ببینه؛ حالا که توی تیله های قهوه ای چشمهاش خیره شده بود نمیتونست به چیزی غیر از آلفاش فکر کنه. به اینکه فقط دستش به اندازه ی کل سرشه یا اینکه هردوتا بازوی خودش به اندازه ی یه بازوی سهون هم نمیشن.

"پرسیدی چرا من اینجام؟ واقعا میخوای بدونی؟" سهون با لحن ترسناکی پرسید و صورتش رو به صورت امگا نزدیک تر کرد. دست چپش رو روی پهلوش گذاشت و برای مدتی، فقط رایحه ی جفتش رو نفس کشید. 

لوهان که خیلی بی آزار و معصوم به نظر میرسید چطور میتونست درعین حال اینقدر آزارش بده؟ حتی نمیدونست اون حالت مظلومش که با خجالت سرش رو پایین انداخته بود و جوابی بهش نمیداد میتونست به راحتی مجنونش کنه و بازم مثل یه فرشته ی بیگناه، سر از همچین جایی درآورده بود.

"چرا حرف نمیزنی؟ دلم برای صدات تنگ شده." سهون با لحن کاملا متفاوتی نسبت به قبل گفت و سرش رو توی گردن لوهان فرو برد. نفس عمیقی کشید و لبهاش رو با دلتنگی روی پوست گردنش گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد.

چشمهای پسر مو مشکی فورا پر از اشک شد. سهون واقعا کسی بود که باید ازش میگذشت؟ حاضر بود از هر چیزی توی زندگیش بگذره ولی آلفاش رو خودخواهانه برای خودش نگه داره. اصلا... چرا باید توی همچین شرایطی قرار میگرفت؟

"گفتم باهام حرف بزن." سهون روی لبهای لوهان زمزمه کرد و لحظه ی بعد با ملایمت درحال بوسیدن لبهاش بود. امگا دستش رو ناخودآگاه توی موهای پسر بزرگتر فرو برد و سرش رو جلوتر کشید تا بوسه شون رو عمیق کنه. 

"من.. دلم.. برات.. تنگ.. شده بود." لوهان همینطور که بخاطر بوسه شون نفس نفس میزد گفت و باعث شد بار دیگه لبهای آلفا روی لبهاش قرار بگیرن اما اینبار وحشیانه تر از قبل. قسمتی از تیشرت لوهان رو بالا برد و دستش رو با بی قراری روی پوستش کشید.

【 Addicted 】(HunHan.ver)Where stories live. Discover now