Part 08

136 36 1
                                    

کیونگسو بی حوصله بدن برهنه اش رو از زیر پتو بیرون کشید و روی تخت نشست. پاهاش رو روی زمین گذاشت و با گیجی به اطراف خودش نگاه کرد. اتاقی که دیوارهای به رنگ صورتی محاصره اش کرده بودن، اتاقی بود که حدود پنج سال توش زندگی کرده بود ولی حتی باهاش احساس آشنایی هم نمیکرد.

حس میکرد توی مکان نامناسبیه. با اینکه باید خونه میبود، باید 'تنها' خونه میبود و این دقیقا اتفاقی بود که داشت میفتاد اما حسی داشت که عمیقا بهش میگفت 'درست نیست' و این امگای حساس رو دیوونه میکرد. نمیدونست باید چه کاری انجام بده تا آروم بگیره و بلاخره حس کنه کاری که انجام میده توی مسیر درستیه...

از طرفی هم دوست داشت برگرده بخوابه؛ منتها اگر این حجم از سخت شدگی عضوش از خواب بیدارش نمیکرد. سرش رو تکون داد تا گیجی ناشی از خواب مفرط از سرش بپره و بعد، با قدمهای اروم و شمرده از اتاق خارج شد.

مادرش برعکس دوره های هیت قبلی، چندان بهش نمیرسید و خودش مجبور بود برای خودش چیزی برای خوردن به اتاقش ببره ولی این مسئله چندان هم آزار دهنده نبود؛ نه تا وقتی که اصلا چیزی برای خوردن توی خونه وجود نداشت!

وسط راه به سمت آشپزخونه، بخاطر تحریک شدگی عضوی که باعث ایجاد کمردرد وحشتناکش شده بود، تصمیم گرفت فعلا قید خوردن چیزی رو بزنه و زودتر خودش رو به حموم برسونه تا از شر اون حس مزاحم خلاص بشه.

حموم طبقه ی بالا، کنار اتاق خودش قرار داشت و بالا رفتن از این همه پله بعد از به سختی پایین اومدن ازشون، زور داشت! لعنتی به دوره ی هیتش فرستاد و با گرفتن نرده ی کنار راه پله، با دقت ازشون بالا رفت. هنوز به پاگرد نرسیده بود که صدای زنگ تلفن خودش به گوشش رسید.

هرکسی که بود، میدونست برای صحبت کردن با کیونگسو باید منتظر بمونه پس امگا هیچ عجله ای توی کارش به خرج نداد و هیچ ایده ای نداشت که این کار تا چه حد اعصاب شخص پشت تلفن رو میتونست خراب بکنه!

بعد از دو بار زنگ خوردن، بلاخره سکوتی نسبی توی فضا حکم فرما شد و امگا بعد از برداشتن حوله اش، به سمت موبایل رفت تا شماره ی اون شخص رو چک کنه که همون لحظه دوباره زنگ خورد و پسر دیگه دلیلی برای تعلل پیدا نکر د؛ برای همین هم تماس رو بدون دیدن اسم مخاطب با
اکراه وصل کرد.

"هیچ معلوم هست کدوم گوری بودی؟" صدای خشن و زمخت مردی بلافاصله به گوش کیونگ رسید و انقدری صداش نا آشنا بود که باعث شد امگا گوشی رو از کنار گوشش فاصله بده تا بتونه شماره ی فرد پشت خط رو ببینه اما حتی اون شماره ی کوفتی هم به هیچ وجه براش آشنا نبود!

"خواب، شما؟" کیونگسو با تصور اینکه شاید یکی از معلم هاش که از غیبت های سر کلاسش کلافه شده، بهش زنگ زده باشه، با احترام جواب داد ولی با شنیدن صدای غرش آشنایی، تمام سدهای ادبش فرو ریختن.

【 Addicted 】(HunHan.ver)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon