Part 13

131 32 5
                                    

"چه خبر؟"

کیونگسو پشت تلفن از لوهان که حدس میزد تا این ساعت از ظهر خواب بوده باشه پرسید و لوهان بعد از مدتی مکث، خمیازه ی طولانی ای کشید و با صدایی که بخاطر خواب زیاد دورگه شده بود، جوابش رو داد.

"هیچ خبر خاصی نیست. البته به جز اینکه حدودا دو روز دیگه هیتم تموم میشه." لوهان با لحن بی حسی گفت و کیونگسو از شدت تعجب نمیدونست چی باید جواب بده. این دیگه چه حرفی بود؟

"ولی لوهانا ... تو به هیچ وجه نمیتونی زمان تموم شدن هیتت رو پیشبینی کنی؛ چرا فکر میکنی دو روز دیگه تموم میشه؟" کیونگسو با تعجبی که توی صداش موج میزد، پرسید و لوهان، تکخنده ی با نمکی کرد و دوباره به حرف اومد.

"در واقع منظورم این بود که من فقط دو روز دیگه این هیت کوفتی رو تحمل میکنم. اگر تا پس فردا تموم شد که شد؛ اگر نشد خودم تمومش میکنم." به شوخی گفت و پشت بند حرفش، بلند زد زیر خنده و هیونگش هم به خنده انداخت. در اینکه تحمل اون دوره واقعا کار طاقت فرساییه، هیچ شکی نبود ولی باز هم چیزی نبود که بشه تحت کنترل در اوردش.

"به نظرم بهتره کمی به کمرت استراحت بدی. من الان دوازده ساعته ارضا نشدم و بهت تضمین میدم هنوز هیچ مشکلی برام پیش نیومده. البته اگر مشکل توی باکسرم رو نخوام به حساب بیارم." کیونگسو نصیحت وارانه گفت و خنده ی لوهان حتی بیشتر شدت گرفت. دیشب قبل از خواب، حدود سه بار خودش رو لمس کرده بود و الان هم فقط بخاطر فشاری که توی دیک سفت شده اش حس میکرد، بیدار شده بود!

دوست داشت کمی به کمر لعنتیش استراحت میداد ولی این ذاتا ممکن نبود چون تحمل درد عضوش به مراتب براش سخت تر بود!

"نظرت چیه بحث رو کاملا عوض کنیم هیونگ؟ از خودت چه خبر؟ اتفاقی افتاده که این موقع ظهر بهم زنگ زدی؟"

لوهان مؤدبانه سؤالهاش رو پرسید و کیونگسو قبل از هر چیزی، نفس عمیقی کشید و به افکار توی ذهنش، نظمی داد. درست بود که نمیتونستن همو ملاقات کنن ولی هیچ مانعی وجود نداشت که از پشت تلفن با هم درمورد مسائلی که دیروز با بکهیون مطرح کرده بود، صحبت کنن. مخصوصا که لوهان باید حتما موضعش رو مشخص میکرد؛ امگای مو صورتی مهم ترین کسی بود که باید در این مورد تصمیم میگرفت...

"اتفاق خاصی که نه؛ مگه حتما باید اتفاقی بیفته که بخوام جویای احوالت بشم؟" کیونگسو با دلخوری مصنوعی ای پرسید و لوهان لبهاش رو دور از چشم کیونگسو اویزون کرد. 

"نه، راست میگی. ببخشید." امگای موصورتی مظلومانه جواب داد و کیونگسو بابت حرفی که زده بود، عذاب وجدان گرفت. در واقع یه اتفاق که افتاده بود؛ پس لزومی نداشت توی ذوق دونسنگش بزنه!

"درمورد اون آلفا بگو؛ همونی که توی اون کافه کار میکنه." کیونگسو بی مقدمه پرسید و قلب لوهان لحظه ای از تپش ایستاد.

【 Addicted 】(HunHan.ver)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora