Part 05

192 39 0
                                    

امگای مو صورتی آروم و با معذبیت جلوی آلفایی که انگار منتظر بود هر لحظه پلیس ها از هر طرف حمله ور بشن، راه میرفت و با اینکه نگران بود که باید وارد چه اتاقی بشه یا کجا بره درحالی که الفا راهنماییش نمیکنه، اما با دیدن در تنها اتاقی که راهرو بهش منتهی میشد، اهی از روی اسودگی کشید و سرعت قدمهاش رو بیشتر کرد.

سهون کمی دستپاچه شده بود. البته 'کمی' به هیچ وجه توصیف مناسبی درمورد اوضاعش نبود چون دستهای خیس شده از عرقش حرفی مخالف عقیده ی خودش میزدن!

در واقع سهون، مثل هر الفای دیگه ای درمقابل یه امگا، اونم یه امگای توی هیت، به هیچ وجه نمیتونست خودش رو کنترل کنه. درضمن طوری که اون امگا خودش با پای خودش به اینجا اومده و غیر مستقیم خودش رو تسلیمش کرده بود، باعث میشد حتی نفس کشیدن توی هوایی که رایحه ی گل لاوندر پرش کرده بود، سخت تر بشه!

لوهان دست لرزونش رو به سمت دستگیره ی در برد و با فشار کمی بازش کرد. به محض گذاشتن پاش توی اتاق پسر، بوی قهوه ی شدید الفایی سهون توی مشامش پیچید و اگر ممکن بود، حس کرد عضوش حتی سفت تر از قبل هم شده.  سهون به هیچ وجه وضع بهتری از امگای ریز جثه ی مو صورتی که رسما توی هودی بزرگش گم شده بود، نداشت. در واقع حتی دیدن رون های پر پسر با اون شلوار جذب، باعث میشد حس کنه دلش میخواد به بدترین روشی که  کسی میتونه کس دیگه ای رو به فاک بده، به فاکش بده؛ ولی میدونست باید خوددار باشه. اون فقط یه پسر بچه ی معصوم خودسر و احتمالا ترسو و کمی حشری بوده که بهش پناه اورده و سهون نباید به اعتماد اون پسر کوچولو خیانت میکرد.

شاید فقط کافی بود کمی همینجا نگهش داره تا بتونه براش یه هات چاکلت درست کنه و بعد از اینکه حواسش از وضعیتش راحت شد، اجازه بده بره. شایدم بهتر بود تا دم خونه برسونتش تا مطمئن بشه هیچکس نمیتونه توی حساس ترین حالتش بهش صدمه بزنه. هرچند که هیچ دلیلی نداشت تا این کار رو انجام بده اما نمیتونست انقدر راحت و عادی یه پسر بچه ی امگای مو صورتی و خوردنی رو توی خیابون های خطرناک شهر رها کنه!

لوهان با احتیاط، طوری که مطمئن بشه قبل از نشستن هودیش از روی شلوارش کنار میره تا عضو برآمده ش توی دید الفا قرار بگیره، روی تخت نشست و با تکیه دادن به دستهاش، سهون رو دعوت کرد تا کنارش بشینه.

پسر بزرگتر میدونست که باید حریم ها رو حفظ کنه و نباید به امگا نزدیک بشه و این هم میدونست که نشستن کنار لوهان مساویه با از دست دادن کنترلش ولی از طرفی هم نمیتونست مستقیم توی چشمهای پاپی مانند و بانمکش خیره بشه و درخواست غیر مستقیمش رو رد کنه. در واقع الان هم اونها به همین خاطر اینجا توی اتاق بودن!

"به جز هات چاکلت، چیزی هست که بخوای بخوری؟" سهون همینطور که با فاصله ای حساب شده از لوهان روی تخت مینشست، با صدایی تحلیل رفته پرسید و باعث شد نگاه خمار امگا روی صورتش بشینه. پسر کوچکتر زبونش رو با عشوه روی لب درشت پایینیش کشید و برای بار سوم از وقتی که سهون میشناختش، باعث شد آلفا هوس کنه اون دو تیکه ماهیچه ی تحریک کننده رو از جا بکنه، ولی میدونست الان به هیچ وجه وقت فکر کردن به این چیزا نیست!

【 Addicted 】(HunHan.ver)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant