Part 20

82 24 6
                                    

"باید بری مدرسه، دو روزه که هیتت تموم شده و هیچ بهونه ی دیگه ای نداری. به اندازه ی کافی از درسهات عقب افتادی و با توجه به شناختی که ازت دارم حاضرم شرط ببندم توی این سه هفته حتی کوچکترین نگاهی به کتابات ننداختی. اگر فردا مدرسه نری از خونه میندازمت بیرون."

خانم لو از روی پله ها، خطاب به لوهان که حدود دو روز خودش رو توی اتاقش حبس کرده بود و لب به غذا نمیزد گفت و با تأسف سری تکون داد. آرزو میکرد میتونست به عقب برگرده و به اون ماموریت کوفتی نره؛ یا حداقل از کیونگسو بخواد که حواسش کاملا به لوهان باشه. در هرحال، هیچ ایده ای نداشت که چه بلایی سر پسرش اومده و به نظر هم نمیرسید که امگای موصورتیش قصد حرف زدن داشته باشه.

تنها چیزی که به چشم میدید، ذره ذره تحلیل رفتن پسرش بود. نمیتونست دست روی دست بذاره تا خود لوهان یه حرکتی انجام بده؛ باید خودش دست به کار میشد. باید یک بار برای همیشه میفهمید پسرش توی چه وضعیتی زندگی و تحصیل میکنه لوهان توی اتاقش، پتو رو با حرص از سرش پایین کشید تا حرف های مادرش رو کامل گوش بده؛ همون حرفهایی که امروز صبح و دیروز هم بارها شنیده بود ولی هیچ جوابی نداده بود. این یه شوخی بود نه؟ دو روز تمام از سهون هیچ خبری نداشت و حتی نمیتونست به خودش فکر کنه چه برسه به درس!

حبس کردن خودش توی اتاق مسلما تصمیم احمقانه ای بود چون اینطور فقط کلافه تر و بی خبرتر از چیزی که بود، میشد و غر زدنهای مادرش در کنار گشنگی مثل نمک روی زخمش میپاشیدن.

زمانی که صدای در اتاق به گوشش رسید، پتو رو ناخوداگاه تا زیر چونه اش بالا کشید و با ناراحتی به در بسته ای که مادرش پشتش قرار داشت، خیره شد. احتمال میداد الان چیزی برای خوردن براش اورده باشه یا فقط میخواد شانسی برای باز کردن بحث بدست بیاره ولی وقتی هیچ صدایی از مادرش نشنید، مردد شد که چیزی بپرسه.

دو روزی میشد هیچ صدایی از گلوش خارج نشده بود و میشد گفت حرف زدن از یادش رفته منتها سکوت مادرش به قدری آزار دهنده بود که ترجیح میداد اون زن دوباره شروع به غر زدن بکنه ولی اینطور مشکوک سکوت نکنه.

صدای در بعد از حدود دو دقیقه، دوباره توی فضای اتاق طنین انداخت و اینبار صدای آروم خانم لو هم به گوش امگای مو صورتی رسید.

"لو-لوهانا... باید یه چیزی رو چک کنم." لوهان متوجه تردید و حتی ترس توی صدای مادرش میشد؛ ولی هیچ ایده ای نداشت که چه اتفاقی افتاده. درنهایت هم کنجکاوی به لجبازیش غلبه کرد و به سرعت حبس دو روزه اش رو شکست.

"چی شده؟ ا-اون چیه؟"

لوهان به محض باز کردن در به جسم سفید توی دست مادرش خیره شد و با لکنت، سؤالی رو پرسید که جوابش رو میدونست منتها آرزو میکرد اونی نباشه که فکرش رو میکنه

"من فقط میخوام مطمئن بشم و اصلا نگران نباش لوهانی! چیزی نیست؛ این یه بیبی چکه." خانم لو با لحنی که سعی میکرد آروم باشه جواب داد

【 Addicted 】(HunHan.ver)Where stories live. Discover now