پدرِ دخترم
ییبو به سختی در حال بالا رفتن بود و چیزی نمانده بود به ان مرد جوان برسد. نفس همه در سینه حبس بود و صدا از کسی خارج نمی شد. پرستار از نگرانی در مرز سکته کردن بود و زیر لب مسیح را قسم می داد که از ان پدر جوان محافظت کند
جان اما مبهوت ، بدون هیچ عکس العملی تنها به ییبویی که تا لحظاتی پیش توان قدم برداشتن نداشت و اکنون مانند یک سنگ نورد حرفه ای و چابک از ان دیوار بلند بالا می رفت خیره بود. یک اشتباه کافی بود تا ییبو از ان ارتفاع به پایین پرت شود و در جا مغزش بر روی اسفالت متلاشی گردد
همه خیابان در سکوت محض فرا رفته بود که ناگهان ییبو هنگام جا به جایی میان پنجره و تراس بالایی، تعادلش را از دست داد و میان زمین و هوا معلق گشت.......
از دیدن ان صحنه تمام افراد حاضر جیغ بلندی کشیدند و شروع به فریاد زدن نمودند
پرستار جوان با اشک به سمت جان دوید
" داره میفته یه کاری کنیییید "
حتی فریاد پرستار هم نتوانست توجه جان را از ییبو به خود معطوف کند
جان کماکان با چهره ای ناخوانا به نمایشی که به طور زنده مقابل چشمانش به راه افتاده بود خیره بود و اهمیتی به اطراف نمی داد
" وانگ ییبو می دونی بزرگ ترین حماقت بشر چیه ؟ قربانی کردن منطق در مقابل احساسات... و تو احمق ترین آدمی هستی که توی زندگیم باهاش مواجه شدم "
سپس بی تفاوت نگاهش را از ییبوی در حال سقوط گرفت و به سمت ماشین رفت. بهت جای اشک را در چهره گریان دختر جوان گرفت. کمی طول کشید تا به خودش امد
به سمت جان دوید و پیراهنش را کشید
" نمی خواید کاری کنید ؟!! "
جان با همان چهره خنثی به چشمان دختر جوان خیره شد. تمام انسان های عادی مانند هم بودند. یک مشت احمق احساساتی
" توقع که نداری حالا من از دیوار مثل اسپایدر من برم بالا که ییبو رو نجات بدم؟ لابد بعد هم یکی باید بیاد منو نجات بده "
خواست برود که فریاد پرستار مانع شد
" می خواید دست رو دست بذارید ؟ اگه بیفته میمیره "
با صدای جیغ جمعیت وحشت زده برگشت و به ییبوی معلق نگاه کرد. هنوز در جدال بود تا خودش را بالا بکشد
جان نیم نگاهی به ان بالا انداخت
" تاوان بعضی چیزها رو باید با خون پرداخت. مثل چیزی که احمق ها بهش می گن احساسات "
سپس راهش را کشید و رفت
پرستار همان جا خشک شده بود. مگر ممکن بود این حجم بی تفاوتی ؟!
ВЫ ЧИТАЕТЕ
پدرِ دخترم
Фанфикدرست یک روز پیش از مراسم ازدواج وانگ ییبو ۲۱ ساله و نامزدش ، زنی ادعا می کند که ییبو پدر نوزاد کوچکش است. شیائو جان ۳۵ ساله ، رئیس بی رحم و قصی القلب یکی از بزرگترین و مخوف ترین باند های قاچاق انسان و اسلحه چین است. به واسطه نوزاد ، این دو با یکدیگر...