پارت بیست و یک

1K 235 372
                                    

پدرِ دخترم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


پدرِ دخترم

WangMaral

پسرک در آغوش غریبه آشنای ان روز های زندگی اش می لرزید و اشک بی محابا صورت زخمی اش و کت مرد مقابل را خیس می نمود. گویی امن ترین پناه عالم را یافته باشد پیراهن را میان انگشتانش می فشرد و صورتش را چنان در گودی گردن او فرو برده بود که دیگر هرگز چشمانش کابوس هایی که دیده بود ، تجربه نکند

گرمای امنیت با احساس لمس کمرش توسط دست های مرد کامل شد و میان هق هق بی جان و صدا زدن های بی اراده نام ان غریبه امن ، پلک های سوزانش بر هم افتاد

جان بی اختیار و شوکه کمر ییبو را لمس کرد و تن خسته اش را به اغوشش فشرد

صدای هق هقش چنان سوزناک بود که قدرت هر گونه کلامی را از او گرفته و خلع سلاحش نموده بود

با شنیدن نامش که ضعیف و عاجزانه بر زبان الهه ترسیده میان بازوانش جاری شد ، تکانی خورد که ناگهان سنگینی وزن پسرک چند برابر و سرش از میان شانه و گردنش خارج شد و هق هق دردناکش به سکوت بدل گشت

جان سرش را کمی عقب برد و در تاریکی که هنوز چشمانش به ان عادت نکرده بود نگاهی به چشمان بسته الهه اش انداخت. حجم فشار وارد شده به پسرک او را از پای دراورده و بیهوش شده بود

جان بالاخره از شوک خارج شد و نفسش را محکم بیرون فرستاد

خم شد و دستش را زیر زانوی پسرک برد و بلندش نمود. لحظه ای شوکه مکث کرد و سپس به سمت تخت رفت و ییبو را روی ان خواباند

نگاهش را به اطراف چرخاند و با دیدن پتوی مچاله روی زمین ان را برداشت و بر تن پسرک انداخت و مرتب نمود

ان قدر همه چیز ناگهانی و دور از انتظار بود که جان هنوز موقعیتی که در ان قرار داشتند را تحلیل نکرده بود. در حال مرتب کردن پتو روی تن ییبو نگاهش ناخواسته بالا تر رفت و همان لحظه اشعه کم سویی از مهتاب شبانه ، از پنجره مستقیم بر صورت پسرک تابید و دستان و نگاه جان همزمان خشک شد

ان الهه زیبا که بی جان بر روی تخت خوابیده بود... همان مجسمه الهی خودش بود... ؟

نفس حبس شده جان خیال رها شدن نداشت

پدرِ دخترم Where stories live. Discover now