درست یک روز پیش از مراسم ازدواج وانگ ییبو ۲۱ ساله و نامزدش ، زنی ادعا می کند که ییبو پدر نوزاد کوچکش است.
شیائو جان ۳۵ ساله ، رئیس بی رحم و قصی القلب یکی از بزرگترین و مخوف ترین باند های قاچاق انسان و اسلحه چین است.
به واسطه نوزاد ، این دو با یکدیگر...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
پدرِ دخترم
WangMaral
پسرک در آغوش غریبه آشنای ان روز های زندگی اش می لرزید و اشک بی محابا صورت زخمی اش و کت مرد مقابل را خیس می نمود. گویی امن ترین پناه عالم را یافته باشد پیراهن را میان انگشتانش می فشرد و صورتش را چنان در گودی گردن او فرو برده بود که دیگر هرگز چشمانش کابوس هایی که دیده بود ، تجربه نکند
گرمای امنیت با احساس لمس کمرش توسط دست های مرد کامل شد و میان هق هق بی جان و صدا زدن های بی اراده نام ان غریبه امن ، پلک های سوزانش بر هم افتاد
جان بی اختیار و شوکه کمر ییبو را لمس کرد و تن خسته اش را به اغوشش فشرد
صدای هق هقش چنان سوزناک بود که قدرت هر گونه کلامی را از او گرفته و خلع سلاحش نموده بود
با شنیدن نامش که ضعیف و عاجزانه بر زبان الهه ترسیده میان بازوانش جاری شد ، تکانی خورد که ناگهان سنگینی وزن پسرک چند برابر و سرش از میان شانه و گردنش خارج شد و هق هق دردناکش به سکوت بدل گشت
جان سرش را کمی عقب برد و در تاریکی که هنوز چشمانش به ان عادت نکرده بود نگاهی به چشمان بسته الهه اش انداخت. حجم فشار وارد شده به پسرک او را از پای دراورده و بیهوش شده بود
جان بالاخره از شوک خارج شد و نفسش را محکم بیرون فرستاد
خم شد و دستش را زیر زانوی پسرک برد و بلندش نمود. لحظه ای شوکه مکث کرد و سپس به سمت تخت رفت و ییبو را روی ان خواباند
نگاهش را به اطراف چرخاند و با دیدن پتوی مچاله روی زمین ان را برداشت و بر تن پسرک انداخت و مرتب نمود
ان قدر همه چیز ناگهانی و دور از انتظار بود که جان هنوز موقعیتی که در ان قرار داشتند را تحلیل نکرده بود. در حال مرتب کردن پتو روی تن ییبو نگاهش ناخواسته بالا تر رفت و همان لحظه اشعه کم سویی از مهتاب شبانه ، از پنجره مستقیم بر صورت پسرک تابید و دستان و نگاه جان همزمان خشک شد
ان الهه زیبا که بی جان بر روی تخت خوابیده بود... همان مجسمه الهی خودش بود... ؟