پارت سیزده

1.1K 262 978
                                    

پدرِ دخترم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پدرِ دخترم

احساس سنگینی که روی تنش داشت ذره ذره هشیارش نمود. چند لحظه ای زمان برد تا تشخیص بدهد ان حجم تیره و نرم مقابل صورتش متعلق به چه موجودی است

با درک موقعیت و به یاد اوردن نیمه شب نیشخندی بر چهره خواب الودش نشست. ییبو واقعا تا صبح در اغوشش به خواب رفته بود

سرش را کمی به یک طرف خم نمود تا چهره غرق خواب الهه اش را از ان فاصله نزدیک ببیند

ییبو با ارامش تمام ، گویی در تخت گرم و نرم خودش لم داده ، چشم بر هم نهاده و خوابیده بود

جان لحظه ای محو ان منظره تکرار نشدنی گشت و گوشه لبش بالا رفت

دهان باز مانده ییبو بر سینه اش ، همانند نوزادی چند ماهه جان را به خنده وا داشت

ارام خندید و سرش را نزدیک برد و گاز ارامی از گوش ییبو گرفت

نمی توانست در مقابل وسوسه تکرار شیطنت کوچک دیشب مقاومت نماید اما تلاش کرد انقدر ارام این کار را انجام بدهد تا مجسمه الهی اش را از خواب بیدار نکند

چون در ان صورت بدون شک از مجسمه الهی تبدیل به مجسمه شیطانی می شد و ارامش جان را از ان خواب دلچسب و عمیق که مدت ها از اخرین تجربه اش می گذشت ، به باد فنا می داد

با دندان گوش ییبو را ارام گرفت و کمی کشید. اندکی صبر نمود تا از بیدار نشدن الهه وحشی اش مطمئن گردد و سپس بار دیگر کارش را تکرار نمود

تصور نمی کرد خواب ییبو ان قدر سنگین باشد که ذره ای واکنش به ان لمس ها نشان ندهد. خوشحال و راضی لبخندی بر لب نشاند و مسیر لب هایش را به سمت گونه ییبو تغییر داد

با احتیاط بیشتر دندان هایش را بر گونه سفید و گرد ییبو گذاشت و ارام فشرد

لذت عجیبی در تنش پیچید و ذوق زده از موفقیت در ان عملیات حساس مخفیانه ، در دل خود را تشویق و تحسین نمود

دوباره همان حرکت را با فشار بیشتری تکرار نمود که صدای ناله ضعیف ییبو بلند شد و صورتش را کلافه به تن جان کشید و لحظاتی بعد در حالی که چانه اش روی سینه جان و چهره اش رو به روی چهره او قرار داشت ، دوباره به خواب رفت

پدرِ دخترم Where stories live. Discover now