پارت سی و دو

820 203 442
                                    

پدرِ دخترم

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

پدرِ دخترم

WangMaral

دو روز آینده ، جان درگیر تحویل مهمات و ملاقات با رئیس یکی از گروه های قدرتمند مافیایی بود که با شنیدن خبر معاملات انسانی پر ریسک شیائو جان کبیر در مناطق تحت نظارت شدید کلمبیا تحت تاثیر جسارت و نفوذ رئیس جوان و پر آوازه ان روزهای دنیای مافیا قرار گرفته و خواستار برقراری ارتباط تجاری با ان ها بود

جان با ابهت و هاله قدرتی که همه را مطیع و گوش به فرمانش می نمود ، پایش را روی دیگری قرار داد و مغرورانه به صندلی چرم گرانقیمتش تکیه زد. بی علاقه به شکستن سکوت و بی توجه به حضور مردی که افراد زیادی حتی جسارت مواجهه با وی را نداشتند ، سیگارش را در دست بازی می داد و گاهی با پکی عمیق و طولانی دود را اطراف صورتش غلیظ تر می نمود و فندکش را میان انگشتان دست دیگر می چرخاند

روتانگ تلاش می نمود بی توجهی محرز رئیس شیائوی جوان و متکبر را که به طور علنی با این رفتار قصد به رخ کشیدن برتری اش را داشت ، نادیده بگیرد و به خاطر منافع هنگفتی که همکاری با وی داشت بی احترامی اش را به جان بخرد

دندان هایش را محکم به هم فشرد و با لبخندی که علیرغم تلاش فراوان بیش از حد تصنعی به نظر می رسید سکوت را شکست و سعی کرد از در تملق وارد شود

" رئیس شیائو شما از اون چه که شایعات پیرامونتون می گن جوان ترید "

دستان جان بی حرکت شد و سکوت سنگین تری بر اتاق سایه افکند. مرد مضطرب و عصبی از نگرفتن واکنشی از جانب مرد جوان ، این پا و ان پا کرد

مرد مسن باید اعتراف می کرد شیائو جان کبیر حتی سردتر و هولناک تر از تمام ان چه شایعات دهان به دهان نقل می کردند بود ، چرا که تنها با چرخیدن مردمک های تیره جان در سایه مژه های بلند و ابروهای پر پشت و کشیده اش ، از ان حجم سرما به خود لرزید و بی اختیار اب دهانش را فرو داد

پوزخندی از واکنش مرد بر لب های جان نشست و زمزمه وار گفت

" اوه... شما ؟ "

چشمان روتانگ از حیرت گشاد شد. او کسی بود که نامش تن گروه های قدرتمند را نیز به لرزه می انداخت و حالا این جوانک گستاخ ، وانمود به نشناختن او می کرد

پدرِ دخترم Onde histórias criam vida. Descubra agora