پدرِ دخترم
جان تن نیمه هشیار ییبو را روی تخت خواباند و در حالی که شهوت امانش را بریده بود روی او سایه افکند
ان لحظه اگر هر کس کوچکترین نافرمانی از وی می کرد ، بی شک در عرض ثانیه ای ، جنازه اش میان خون خود غوطه ور می گشت
تن ملتهب و لرزان ییبو را از نظر گذراند
" لعنت به وقت نشناسیت "
تورم لب های سرخ ییبو ، تن بی قرارش را آشفته تر کرد. روی صورت ییبو خم شد و بی توجه به هذیان های نا مفهوم و پر اضطراب وی ، مماس با صورتش غرید
" وای به روزگارت اگر فیلم بازی کنی "
تن سرد ییبو از لمس پوست داغ جان تکان خورد
جان از ان حال خراب رو به جنون بود و حفظ افسار جسم برای او که به سختی تحریک شده بود ، چیزی شبیه نا ممکن
دستش را بی قرار بر تن سفید و یخ زده ان الهه پرستیدنی لغزاند. لرزش بدن ییبو به وضوح بیشتر شد
" چرا سختش می کنی لعنتی... این همه مقاومتت برای چیه "
نفس های آتش بار جان هنگام ادای کلمات ، کنار گوش ییبو دگرگون ترش می ساخت
سرش را درون گردن عرق کرده ییبو فرو برد
ییبو نا توان نالید
" ولم... کن... "
از طغیان خشم جان درد در تن ییبو پخش شد. مرد عصبانی دندان هایش را از پوست خیس پسرک بیرون کشید و به نرمه گوشش حمله برد
" خفه شو و بذار کارمو بکنم. اینجا منم که تصمیم می گیرم نه تو "
ضعف بر تمام تن سستش حاکم بود. حتی انرژی برای چرخاندن سرش نداشت
خیسی زبان جان در امتداد شانه پهنش ، احساس مرگباری در قلب و روحش تزریق می کرد
بی رمق چشم گشود و جان را به سختی مشغول عشق بازی با تن بی جانش دید. دست بر دست جان گذاشت تا متوقفش کند
جان سر بلند کرد و خشمگین به لب های بی رنگ و زخمی ییبو هجوم برد
ای کاش تمام ان لحظات کابوسی بود که به نقاط تاریک خود نرسیده ، به پایان می رسید. ای کاش این کابوس ، همین جا تمام میشد پیش از ان که روح از تن ییبوی نیمه جان خارج شود
" ن ن نه... ل لطفا... ولم... کن.... جان... "
نامی که بی اراده بر زبان راند ، مرد بی طاقت نا آرام را متوقف کرد
اما نه به قصد دست کشیدن از ان الهه افسانه ای ، شنیدن نامش با ان صدای بم و منحصر به فرد ، عطش او را برای زیر دندان کشیدن نقطه به نقطه ان قلمرو کشف نشده ، چندین برابر کرد
صورتش را به صورت عرق کرده پسرک رساند. زمزمه پر هوسش روان اشفته ییبو را به بازی گرفت
BINABASA MO ANG
پدرِ دخترم
Fanfictionدرست یک روز پیش از مراسم ازدواج وانگ ییبو ۲۱ ساله و نامزدش ، زنی ادعا می کند که ییبو پدر نوزاد کوچکش است. شیائو جان ۳۵ ساله ، رئیس بی رحم و قصی القلب یکی از بزرگترین و مخوف ترین باند های قاچاق انسان و اسلحه چین است. به واسطه نوزاد ، این دو با یکدیگر...