پارت هشت

1K 245 339
                                    

پدرِ دخترم

جان تن نیمه هشیار ییبو را روی تخت خواباند و در حالی که شهوت امانش را بریده بود روی او سایه افکند

ان لحظه اگر هر کس کوچکترین نافرمانی از وی می کرد ، بی شک در عرض ثانیه ای ، جنازه اش میان خون خود غوطه ور می گشت

تن ملتهب و لرزان ییبو را از نظر گذراند

" لعنت به وقت نشناسیت "

تورم لب های سرخ ییبو ، تن بی قرارش را آشفته تر کرد. روی صورت ییبو خم شد و بی توجه به هذیان های نا مفهوم و پر اضطراب وی ، مماس با صورتش غرید

" وای به روزگارت اگر فیلم بازی کنی "

تن سرد ییبو از لمس پوست داغ جان تکان خورد

جان از ان حال خراب رو به جنون بود و حفظ افسار جسم برای او که به سختی تحریک شده بود ، چیزی شبیه نا ممکن

دستش را بی قرار بر تن سفید و یخ زده ان الهه پرستیدنی لغزاند. لرزش بدن ییبو به وضوح بیشتر شد

" چرا سختش می کنی لعنتی... این همه مقاومتت برای چیه "

نفس های آتش بار جان هنگام ادای کلمات ، کنار گوش ییبو دگرگون ترش می ساخت

سرش را درون گردن عرق کرده ییبو فرو برد

ییبو نا توان نالید

" ولم... کن... "

از طغیان خشم جان درد در تن ییبو پخش شد. مرد عصبانی دندان هایش را از پوست خیس پسرک بیرون کشید و به نرمه گوشش حمله برد

" خفه شو و بذار کارمو بکنم. اینجا منم که تصمیم می گیرم نه تو "

ضعف بر تمام تن سستش حاکم بود. حتی انرژی برای چرخاندن سرش نداشت

خیسی زبان جان در امتداد شانه پهنش ، احساس مرگباری در قلب و روحش تزریق می کرد

بی رمق چشم گشود و جان را به سختی مشغول عشق بازی با تن بی جانش دید. دست بر دست جان گذاشت تا متوقفش کند

جان سر بلند کرد و خشمگین به لب های بی رنگ و زخمی ییبو هجوم برد

ای کاش تمام ان لحظات کابوسی بود که به نقاط تاریک خود نرسیده ، به پایان می رسید. ای کاش این کابوس ، همین جا تمام میشد پیش از ان که روح از تن ییبوی نیمه جان خارج شود

" ن ن نه... ل لطفا... ولم... کن.... جان... "

نامی که بی اراده بر زبان راند ، مرد بی طاقت نا آرام را متوقف کرد

اما نه به قصد دست کشیدن از ان الهه افسانه ای ، شنیدن نامش با ان صدای بم و منحصر به فرد ، عطش او را برای زیر دندان کشیدن نقطه به نقطه ان قلمرو کشف نشده ، چندین برابر کرد

صورتش را به صورت عرق کرده پسرک رساند. زمزمه پر هوسش روان اشفته ییبو را به بازی گرفت

پدرِ دخترم Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon