پدرِ دخترم
اتشی که به جانش افتاده بود ذره ذره قلب و روحش را میسوزاند و همچون اتش فشانی از مواد مذاب ، وجودش را درون خود ذوب می نمود. ییبوی ۲۱ ساله شاید سالها بود که دیوانه گشته بود و اکنون مجال بروز ان دیوانگی به چنگ امده بود. ان حد از جنون ، شیائو جانی که ان الهه مجنون را می پرستید نیز به مرز شوریدگی می کشاند و صدای بوسه های خیس به جا مانده بر لبان دو مرد ، این دیوانگی را منعکس می نمود
لحظه ای بعد دستان مرد مشتاق بر تن پسرک ۲۱ ساله نشست اما تنها ثانیه ای گذشته بود که از درد کشنده فرو رفتن دندان های ییبو در لبش " آه " ی کشید و مچش میان دست قدرتمند ان الهه شیرین اسیر گشت
جان تشنه تر از قبل به قصد بیشتر چشیدن طعم ناب ان دو یاقوت سرخ جلو رفت اما پیش از ان که فرصت از سر گرفتن بوسه را بیابد ییبو با همان خشم کنترل نشده دست بر سینه اش کوبید و کمر درد ناک جان برای بار دوم از برخورد با دیوار تیر کشید
تنش را به جان چسباند و چانه اش را میان انگشتانش فشرد
" این بار چطور بودم ؟ "
جان با درد مکثی در نگاه پر تلاطم ییبو نمود و زمزمه وار پاسخ داد
" زیبا ، شیرین ، کشنده "
پوزخند ییبو بیشتر از خشم ، انعکاس درد داشت
" لذت بردی ؟ "
شیائو جان سکوت کرد. فریاد ییبو همزمان با فشار مضاعف بر چانه اش ، شیشه های اتاق را لرزاند
" با توام ، لذت بردیییی ؟ "
جان بدون توجه به درد ، همان قدر گستاخ در چشمان یاغی پسرک خیره شد
" فرا تر از لذت "
با حرص تمام جان را به دیوار فشار داد
" لذت بردی ؟ فرا تر از لذت ؟ پس حالا که لذت بردی و شهوت کوفتیت ارضا شد
به اینجا که رسید اشک وحشیانه بر چهره اش هجوم اورد و با صدایی که از خشم دورگه بود فریاد زد
دیگه راحتم بذااااار "
جان در سکوت به صورت کبود از خشم الهه بی قرارش نگاه می کرد
لحظه ای بعد صدای فرو ریختن شیشه در اتاق منعکس شد. ییبو واقعا دیوانه شده بود
" از زندگیم برو و راحتم بذاااار..... از زندگیم گمشو بیرووووون "
پیش از ان که بتواند صندلی را نیز به سمت پنجره خرد شده پرت کند جان عصبانی بازوانش را گرفت و با چرخشی او را در جای قبلی خود به دیوار کوبید
" چته این کارا چیه می کنی "
ییبو خندید. بلند و عصبی. جان واقعا به سلامت روانش شک کرده بود
![](https://img.wattpad.com/cover/286598141-288-k788016.jpg)
YOU ARE READING
پدرِ دخترم
Fanfictionدرست یک روز پیش از مراسم ازدواج وانگ ییبو ۲۱ ساله و نامزدش ، زنی ادعا می کند که ییبو پدر نوزاد کوچکش است. شیائو جان ۳۵ ساله ، رئیس بی رحم و قصی القلب یکی از بزرگترین و مخوف ترین باند های قاچاق انسان و اسلحه چین است. به واسطه نوزاد ، این دو با یکدیگر...