Ep1:فقط چرا

410 68 0
                                    

گلبرگ های لیلیوم صورتی از دهانش بیرون می ریختن. دوازدهمین گلبرگی
بود که با سرفه بیرون اومده بود. در این صورت، هاناهاکی بود که به خاطر
عشق یک طرفه به وجود میومد. راه درمانش این بود که کسی که عاشقش
بودی، تو رو دوست داشته باشه. یه راه دیگه هم داشت، با جراحی می تونستی
می تونستی از شرش خالص بشی ولی عواقبی داشت. تمام عشقت به اون
شخص رو از یاد می بردی.
تهیونگ نمی خواست ریسک جراحی رو بپذیره. عاشق اون حس بود، حسی که
وقتی لبخند مکنه، خنده اش، حرف زدن باهاش، رقصیدنش، خوندنش و
چیزای دیگه اش رو می دید، به سراغش میومد. نمی خواست خاطرات بودن
باهاش رو از یاد ببره. حتی خاطرات دوست بودنشون رو نمی خواست از یادببره. نمی خواست اون تپش قلبش که از زل زدن جونگ کوک بهش، خواستن
اینکه غذا بخوره، گفتن بهش که نیازی به رژیم گرفتنش نیست چون همین
جوریش هم زیباست، تشویق کردنش، یه دفعه ای بغل کردنش، به وجود می
اومد رو از دست بده.
ولی درد داشت. هر وقت بغل کردن جونگ کوک و جیمین رو می دید، بیشتر
گل سرفه می کرد. متنفر بود. از اون حس سوزش گلوش متنفر بود. می
خواست به اون حس خاتمه بده، ولی آیا می تونست؟ نمی خواست اون حس
رو از یاد ببره و تا جایی که می دونست، جونگ کوک هیچ وقت عاشقش نمی
شد. و می دونست که نود و نه روز بیشتر وقت نداره.

دوباره به سمت دستشویی دوید. سومین روزش بود. می تونست گلبرگ ها رو
توی دهانش احساس کنه. نمی تونست به بقیه نشونش بده، در واقع نمی
خواست نشونش بده. نشون دادنش باعث می شد نگرانش بشن. و همین طور
خودش نمی خواست جونگ کوک بدونه. نمی خواست پسر کوچیکتر احساس
کنه تقصیر اونه. نمی خواست جونگ کوک احساس مسئولیت بکنه، به هر حال
تقصیر خودش بود. چرا نمی تونست انتخاب کنه عاشق کی بشه؟ چرا باید
جونگ کوک بود؟
چرا؟
فقط چرا؟

گلبرگ ها از دهانش بیرون می ریختند. اون حس سوزش گلوش رو احساس
کرد. فقط سه روز بود و از دست این حس خسته شده بود. شوخی نمی کرد.
اشک از چشماش سرازیر شد. اشک پشت اشک. خسته شده بود.

𝑰 𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑾𝒂𝒏𝒏𝒂 𝑭𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 {𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤}Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin