Ep20:طلبیدن

176 29 0
                                    


انقدر تنها بودنش اهمیتی نداشت. اون تهیونگ رو می خواست، بیماریش نیاز
به درمان داشت. لبخند، کلمات، زمزمه کردن ها، یا بوی تهیونگ می تونست
قلبش رو بهتر کنه.
حتی اسم تهیونگ، می تونست باعث خوشحالی، سرزندگی و شگفت انگیز
کردن روزش بشه.
"هیونگ، باید چی کار کنم؟"
جونگ کوک به خیره شدن به هیونگش، جین، ادامه داد.
"محض رضای خدا، جونگ کوک! چرا اآلن؟"
جین دستش رو توی موهاش کرد.
"بعد از کاری که با تهیونگ کردی، حاال می گی عاشقشی و همون مریضی که
اون داشت رو داری. هر دوتاتون حس مشترکی دارین ولی می جنگین! چرا
اآلن؟ فقط چرا؟"
"نمی دونم هیونگ..."
جونگ کوک لبش رو بین دندون هاش گرفت.
کی می دونست عشق زندگیش، عاشقش بوده؟ حتی کوچک ترین ایده ای
نداشت که تهیونگ هم عاشقش بوده و هر دفعه جونگ کوک رو می دید، دلش
غنج می رفته. جونگ کوک فکر نمی کرد عاشق بودن تهیونگ )نسبت به خود
جونگ کوک( ممکن باشه.
"من فقط، یه ذره دیره نه؟ مشکلی نداره بهش اعتراف کنم، هر چی باشه
عاشقم بوده، مگه نه؟ بعدش من رو به یاد میاره."
"اون قدرا هم که فکر می کنی راحت نیست جونگ کوک! اون تو رو فراموش
کرده. حتی وجودت تو این دنیا قبل از این که دوباره دیدیش. اون حتی
حسش نسبت به تو رو فراموش کرده و هیچ چیزی دربارش به یاد نمیاره!"
جین به قدری بلند زمزمه کرد که جونگ کوک بتونه بشنوه.
"هیونگ. من در هیچ شرایطی، جراحی نمی کنم. نمی خوام مثل پیشنهاد
احتمالیت عمل کنم."
جونگ کوک بدون نگاهی به پشت سرش، به سمت در رفت و جین درمانده رو
رها کرد.
جونگ کوک با پوشیدن کاپشن پف دار مشکی و کاله کپ سفیدش، بیرون
رفت. از اون جایی که زمستونه، داره برف می باره، هوا خیلی سرد بود با این
حال جونگ کوک تصمیم گرفت برای گرفتن هات چاکلت برای گرم کردن
بدنش، به کافه بره.
خیابون پر از چراغه، نورهای رنگین کمانی در عین حال خیره کننده. مثل سال
های پیش، شهر برای کریسمس آماده می شد و همه مغازه ها برای کریسمس
آماده بودن.
درخت های کاج زیادی در کنار خیابون استفاده و تزئین شده بودن.
جونگ کوک با خودش فکر کرد که گرمه.
وقتی وارد کافه شد، می تونست خنده های مورد عالقه اش رو بشنوه، صدایی
که به گوشش مثل موسیقی ای بود. تهیونگ. ولی بعد صدای بم و خشکی که
صداش می کرد، باعث شد قلبش بریزه.
جیمین بود.

𝑰 𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑾𝒂𝒏𝒏𝒂 𝑭𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 {𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤}Onde histórias criam vida. Descubra agora