جونگ کوک هنذفری هاش رو تو گوشش گذاشت.
نمی تونست کاری بکنه. نمی تونست روی انجام کاری تمرکز کنه. احساس درد
عمیقی می کرد.
انگشت شستش روی نشانه ای فشرد و بعد آهنگ شروع شد.
Remember the way you made me feel
شاید برای فهمیدن این که عاشق تهیونگ شده دیر بود. همیشه چیزی که می
خواست رو انکار می کرد. فکر کردن به تهیونگ، هیونگ دوست داشتنیش رو
انکار می کرد.
Such young love but
Something in me knew that it was real Frozen in my head
هفت سال می شد که همدیگه رو دیده بودن. اون موقع چهارده سالش بود.
گلبرگ گل صورتی ای که توی مو تهیونگ گیر کرده بود رو به یاد می آورد.
گلبرگ صورتی درخت گیالس.
دلیل این که برگشته بود، گشتن دنبال گوشواره اش بود که افتاده بود. کی می
دونست پسر زیبایی رو مالقات می کنه؟ تهیونگ خیلی بامزه اس. هیونگ
دوست داشتنیش.
اون لب های درشت، چشم های پف کرده و خط فک تیز تهیونگ، باعث شده
بودن که تهیونگ به چشم های پسر کوچک تر بامزه به نظر برسه.
Pictures I’m living through for now
Trying to remember all the good times
به سمت میزش رفت و دفترچه و خودکارش رو برداشت.
Our life was cutting through so loud
Memories are playing in my dull mind
با خودکارش بازی می کرد. نمی دونست از کجا شروع کنه.
بعد شروع کرد با دست خطی خرچنگ قورباغه، نوشتن از کسی که در اعماق
قلبش، جای مخصوصی داشت.
I hate this part paper hearts
And I’ll hold a piece of yours
تهیونگه. مهم ترین شخص بهش تهیونگه. اولویت اصلیش تهیونگه. ولی چرا
رفتارش نسبت به تهیونگ این رو نشون نمی ده؟
همیشه تالشش رو می کرد ولی شاید تهیونگ نمی دیدش. همیشه سعی می
کرد توجه تهیونگ رو به خودش جلب کنه. رو با اهمیت دادن، توجه کردن،
گفتن داستان هاش به تهیونگ، خودش رو بهش تقدیم کنه.
ولی چی کار می تونست بکنه؟ تهیونگ نمی تونست عشقش رو احساس کنه.
حتی فراموشش هم کرد.
Don’t think I would just forget about it
But you’ll be good without me and if I could just give it some time
I’ll be alright
حالم خوب نیست. چطور می تونم خوب باشم وقتی عشق زندگیم من رو از یاد
برده؟
Goodbye love you flew right by love
قطره آبی از آسمون افتاد و بعد از اون قطره دیگری. به زودی سرازیر شد و
باران شدیدی سئول رو در بر گرفت. مثل آسمون در بر گرفته توسط ابرهای
خاکستری، قلب اون هم بارونی شد. به آفتابش که می تونست قلبش رو روشن
و زیبا کنه نیاز داشت. اون به تهیونگ نیاز داشت.
انگار آسمون داشت گریه می کرد، پس اون هم با تمام وجودش اشک می
ریخت، امیدوار بود که تهیونگ می تونست دوباره اون رو به یاد بیاره.
Our life was cutting through so loud
Memories are playing in my dull mind
I hate this part paper hearts
And I’ll hold a piece of yours
Don’t think I would just forget about it
Hoping that you won’t forget
بهت نیاز دارم تهیونگ.
گلبرگ میخک قرمزی بیرون افتاد.
قلبم به خاطر تو درد می کنه.
DU LIEST GERADE
𝑰 𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑾𝒂𝒏𝒏𝒂 𝑭𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 {𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤}
Romantik↝🥀𝐅𝐢𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧: 𝐈 𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐖𝐚𝐧𝐧𝐚 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐞𝐭 ↝🥀𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐃𝐫𝐚𝐦𝐚,𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞,𝐇𝐚𝐧𝐚𝐡𝐚𝐤𝐢 ↝🥀𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤 ↝🥀𝐂𝐨𝐧𝐝𝐢𝐭𝐢𝐨𝐧: 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞 ↝🥀𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫/𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐞:𝐅𝐢𝐫𝐞𝐋𝐢𝐠𝐡𝐭 ↝🥀𝐄𝐝𝐢𝐭�...
