Ep14:رها کردن

221 37 0
                                    


احساس گناه اون رو در بر می گیره. تا جایی که می تونست باید سریع تصمیم
بگیره.
تهیونگ تنها به پسر کوچک تر خیره شد.
باید ازش دست بکشم؟ به همین راحتی؟
ولی همین اآلن دیدن بغل کردن جیمین توسط جونگ کوک، دیدن این که
می تونه به خاطر جیمین بخنده.
قلبش درد گرفت. دونستن این که منبع خوشحالی جونگ کوک خودش
نیست. دردی که دیگه نمی تونست تحملش کنه. گل هایی که قبال و در حال
حاضر طغیان می کردن. براش دردآور بود. خب، در واقع پسر کوچیک ترجوری عمیقا بهش آسیب زده بود که زخمی به وجود آورده بود که هرگز
درمان نمی شد.
هر کدوم از تصمیماتش نتیجه مختلفی داشت.
اگه جونگ کوک رو انتخاب می کرد، بیش تر آسیب می دید، هر روز گریه
کردن تا وقتی خوابش ببره و تهیونگ برای زندگی کردن بی هدف می شد.
ولی اون عاشق جونگ کوک بود، براش اهمیت نداشت که مجبور شه اون
جوری زندگی کنه، ولی نه با بقیه اعضا، خانوادش، طرفدار ها. اونا چی می
گفتن؟
اگه جراحی می کرد، خیال اعضا راحت می شد، خانوادش به خاطر مردنش
ناراحت نمی موندن چون زنده می موند. طرفدار ها از دستش نمی دادن. ولی جونگ کوک چی؟ برای تهیونگ انقدری مهمه که بهش نگه در حالی که می
خواد.
تهیونگ به بارونی که میومد نگاه کرد. اگه می تونست سرگردون می شد، آرزو
می کرد زندگی بعدیش سنگ می بود. چیزی برای اهمیت دادن نداشت. ولی
در اعماق قلبش، آرزو می کرد زندگی بعدیش با جونگ کوک باشه.
اگه اآلن نمی تونیم با هم باشیم، لطفا بذار زندگی بعدیم باهاش باشم.
اشک از گونه هاش پایین می ریزن. نمی تونه تحمل کنه با این حال می خواد
بمونه. با قسم هایی که عاشق جونگ کوک خواهد بود حتی اگه به این معنی
بود که می میرد. در هر حال به خاطر جونگ کوک می مرد. زندگیش رو برای
جونگ کوک فدا می کرد.

با نادیده گرفتن افکارش، تهیونگ به سمت میز رفت تا برگه و خودکاری
برداره. تصمیم گرفت چیزی بنویسه.
*******
"خب چی فکر می کنی تهیونگ؟ یک هفته تموم شد. تصمیم خودته. هر چی
که باشه بهش احترام می ذارم."
سوکجین سعی کرد خودش رو آروم کنه. خودش رو برای شنیدن این که نمی
خواد جراحی بشه آماده می کرد. به هر حال تهیونگ لجبازه. بازم سوکجین از
تصمیم تهیونگ می ترسید. هنوز مطمئن نبود.
"ف – فکر کنم برم جراحی."

تهیونگ زمین رو نگاه کرد. می خواست تا جایی که چشم هاش از کاسه در
بیان گریه کنه.
"هیونگ باید چی کار کنم؟ نمی خوام این کارو بکنم ولی همتون به خاطر من
زجر می کشین. نمی خوام این اتفاق بیفته هیونگ... برای همین انتخابم دست
کشیدن از اونه."
تهیونگ روی زانوهاش افتاد. دیگه نمی تونه تحمل کنه. زانوهاش رو بغل کرد و
مثل بچه ای اشک ریخت. نمی تونه.
تصمیم گرفت از جونگ کوک دست بکشه.

𝑰 𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑾𝒂𝒏𝒏𝒂 𝑭𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 {𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤}Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt