زیر درخت شکوفه آلو راه می رفتم. بعد گوشواره ای پیدا کردم.
"مال کیه؟"
پسر مو قهوه ای بهش نزدیک شد.
"ببخشید! شما اتفاقی گوشواره منو پیدا نکردین؟"
تهیونگ گوشواره رو بهش نشون داد.
"اینه؟"
"بله خودشه. می شه بهم بدینش؟"
"البته."
"راستی، اسمم جونگ کوکه، جئون جونگ کوک.""اوه... تهیونگم. کیم تهیونگ."
"پس از دیدنت خوشبختم تهیونگ شی."
لبخند خرگوشیش رو نشونش داد.
تهیونگ در حالی که جونگ کوک می رفت به لبخندش خیره بود و با خودش
زمزمه کرد.
"منم از دیدنت خوشبختم جونگ کوک."
دو ماه بعد
دارم دنبالش می گردم. جئون جونگ کوک. کی می دونست هر دومون سر از
یه کمپانی در میاریم؟ شاید این همون یک روح در دو بدن بود که مردم می
گفتن؟"ایشون جئون جونگ کوکه که از این به بعد به بی تی اس می پیونده."
می دونم.
"سالم، اسمم جئون جونگ کوکه. از دیدن همتون خوشبختم. لطفا از این به
بعد ازم مراقبت کنین."
"جونگ کوک! تهیونگم، منو یادت میاد؟"
"ببخشید؟"
تهیونگ به گوشواره جونگ کوک اشاره کرد.
"گوشواره."
"ببخشید من نمی دونم درباره چی حرف می زنین."
تهیونگ بی حرف موند.
یادش نمیاد.
با گذشت زمان، تهیونگ و پسر کوچیکتر خیلی به هم نزدیک شدن. مهم نبود
که جونگ کوک، تهیونگ رو به یاد نمی آورد. تهیونگ همیشه جونگ کوک رو
به یاد خواهد داشت. خاطرات جدیدی برای هم می سازن.
"هیونگ، خسته ام..."
جونگ کوک تهیونگ رو بغل کرد.
"آیگو، گلدن مکنمون خستس؟ از اآلن پیر شدی؟"
تهیونگ سعی کرد جونگ کوک رو از خودش جدا کنه.
"نه... هیونگ بذار دوباره شارژ شم...."
جونگ کوک بغلش رو تنگ تر و صورتش رو توی گردن تهیونگ پنهان کرد.تهیونگ فقط سرش رو تکون داد و لپ هاش رو توی قفسه سینش پنهان کرد.
می دونست لپ هاش مثل لبو شده.
"حاال شارژم!"
جونگ کوک از بغل تهیونگ بیرون اومد.
گرچه قدیم من بودم.
وی هیونگ!! غذای مورد عالقت رو آوردم! امروز رژیم نگیر، باشه؟"
"
حاال پسر بزرگتر رو با نگاه سردی تنها گذاشت.
یادش میومد جونگ کوک چجوری بهش نگاه می کرد.
چشم های براقش هرگز برای من نخواهند بود.
ESTÁS LEYENDO
𝑰 𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑾𝒂𝒏𝒏𝒂 𝑭𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 {𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤}
Romance↝🥀𝐅𝐢𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧: 𝐈 𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐖𝐚𝐧𝐧𝐚 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐞𝐭 ↝🥀𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐃𝐫𝐚𝐦𝐚,𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞,𝐇𝐚𝐧𝐚𝐡𝐚𝐤𝐢 ↝🥀𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤 ↝🥀𝐂𝐨𝐧𝐝𝐢𝐭𝐢𝐨𝐧: 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞 ↝🥀𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫/𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐞:𝐅𝐢𝐫𝐞𝐋𝐢𝐠𝐡𝐭 ↝🥀𝐄𝐝𝐢𝐭�...