سوکجین بهم نزدیک شد.
"تهیونگ، چرا همش می دوی سمت دستشویی؟"
من و من کردم.
"ف - فکر کنم دل - دل درد گرفتم. جین نگران باش."
دروغ گفتن به جین حس خوبی نداشت. همیشه مشکلاتم رو بهش می گفتم.
ولی این یکی نه. متاسفم جین.
دوباره حس بالا آوردن سراغم اومد. وقتی دوباره اون حس سوزش رو احساس
کردم، چشم هام خیس شدن. لطفا الان نه. همش با خودم می گفتم. الان نه.بعد تنها ساکت موندم و با دیدن جیمین و جونگ کوک که می خندیدن، به
تمرین رقص ادامه دادم. قلبم رو به درد می آورد. گلبرگ های دیگه ای رو توی
گلوم احساس کردم. از این حس متنفرم. از اینکه با گذشت هر دقیقه گلبرگ
های بیشتری بودن، متنفر بود. ازش متنفرم چون عاشق جونگ کوک شدم.
چرا عاشق کسی نشدم که متقابلا عاشقم بود. در حالی که گلبرگ ها به دهانم
هجوم آوردن، به سمت دستشویی دویدم. یادم نرفت که در رو پشت سرم قفل
کنم و گلبرگ ها رو بالا آوردم.
به گلبرگ ها نگاه کردم.
گل لیلیوم.
لیلیوم گل مورد عالقه جونگ کوکه.
"حتی گلت هم همراهمه جئون جونگ کوک."
در حالی که سر جام سقوط کردم و زانوهام رو بغل کردم، اشک ریختم و اشک
ریختم. بعد یادم اومد اگه چشم هام پف کنن، بقیه می فهمن و نگران می شن.
اشک هام رو پاک کردم. احساس می کردم دیگه زنده نمی مونم.
ولی نمی دونست از همون اول یکی دنبالش می کرده.
"گل؟"
ESTÁS LEYENDO
𝑰 𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑾𝒂𝒏𝒏𝒂 𝑭𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 {𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤}
Romance↝🥀𝐅𝐢𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧: 𝐈 𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐖𝐚𝐧𝐧𝐚 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐞𝐭 ↝🥀𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐃𝐫𝐚𝐦𝐚,𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞,𝐇𝐚𝐧𝐚𝐡𝐚𝐤𝐢 ↝🥀𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤 ↝🥀𝐂𝐨𝐧𝐝𝐢𝐭𝐢𝐨𝐧: 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞 ↝🥀𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫/𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐞:𝐅𝐢𝐫𝐞𝐋𝐢𝐠𝐡𝐭 ↝🥀𝐄𝐝𝐢𝐭�...