"تهیونگ جدیدا عجیب شده."
سوکجین با گذاشتن چیپسی توی دهنش گفت.
جونگ کوک سرش رو تکون داد.
هوسوک به زمین زل زده بود.
هنوز نمی دونست تهیونگ عاشق کی بود.
Flashback
"آره هست."
"پس کیه؟ منم؟"
"نه هیونگ. ف – فقط. نمی تونم اآلن بگم. هنوز نه، هیونگ."
هوسوک دست تهیونگ رو گرفت.
ص – صبر کن تهیونگ!"
"
"معذرت می خوام هیونگ."
تهیونگ دست هوسوک رو از دست خودش جدا کرد و ازش دور شد.
End Of Flashback
بعد از اون موقع، هوسوک و تهیونگ خیلی با هم حرف نزدن. تهیونگ از
هوسوک دوری می کرد.
"سوک، هوسوک، جونگ هوسوک!"
با شنیدن اسمش به واقعیت برگشت.
ب – بله هیونگ."
"
یونگی با جویدن چیپس پرسید.
"ازت پرسیدم اون روز دقیقا بین تو و تهیونگ چه اتفاقی افتاد؟ معموáÇ پیش
تهیونگی."
"چیزی نیست فقط اینکه.... من می خوام چیپس بخورم!! یا!! جین هیونگ تو
خیلی می خوری."
بسته چیپس رو برداشت و فرار کرد.
"یا!! تنهایی نخور!! باهامون شریک شو!!"
جین با دویدن برای گرفتن هوسوک گفت.
"می خوام چیپس بخورم!! یا!!"
تهیونگ هنوز توی اتاقش سرگردان بود. نمی خواست بره بیرون. تازه گلبرگ
باال آورده بود و نمی تونست صحبت کنه. گلوش درد می کنه و خشکه. انتخاب
دیگه ای وجود نداره.
از اتاقش بیرون اومد تا آب بنوشه. به آشپرخونه رفت و از اونجا می تونست
جونگ کوک رو که روی زمین نشسته بود و جیمینی که روی مبل نشسته بود
و با موهای جونگ کوک بازی می کرد، ببینه.
وقتی جونگ کوک پشت سرش رو نگاه کرد و صورت هاشون خیلی بهم نزدیک
شد، قلب تهیونگ درد گرفت.لیوانش رو روی میز گذاشت و با تلخی رفت. آب رو ننوشیده بود و می تونست
گلبرگ ها رو احساس کنه که از نایش باال میومد. تا وقتی به دستشویی برسه،
توی دهنش نگهشون داشت.
*******
چراغ ها خاموش شدن.
همه توی اتاق هاشون بودن.
به جز تهیونگ.
تهیونگ خودش رو به ساحل رسوند.روی شن دراز کشید. بعد بلند شد و به سمت دریا رفت. تا جایی جلو رفت که
امواج دریا به پاش )منظور مچ به پایینه( می خوردن. خنک بود. جلوتر رفت که
آب تا ساق پاهاش باال اومد. تا رون هاش. تا گردنش. تا چشم هاش باال اومد.
می خواست خودش رو زیر آب فرو ببره. مثل حسی که بهش می گفت خودش
رو زیر آب ببره.
همین اآلن.
ESTÁS LEYENDO
𝑰 𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑾𝒂𝒏𝒏𝒂 𝑭𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 {𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤}
Romance↝🥀𝐅𝐢𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧: 𝐈 𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐖𝐚𝐧𝐧𝐚 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐞𝐭 ↝🥀𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐃𝐫𝐚𝐦𝐚,𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞,𝐇𝐚𝐧𝐚𝐡𝐚𝐤𝐢 ↝🥀𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤 ↝🥀𝐂𝐨𝐧𝐝𝐢𝐭𝐢𝐨𝐧: 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞 ↝🥀𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫/𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐞:𝐅𝐢𝐫𝐞𝐋𝐢𝐠𝐡𝐭 ↝🥀𝐄𝐝𝐢𝐭�...