پانزدهمین روزه و من خسته شدم. خسته از فکر کردن به این که شاید یه روز
از من خوشش بیاد. خسته از فکر کردن به این که شاید یه روزی ما با هم
باشیم.
گلبرگ ها واقعا من رو آزار می دن. فقط این جوریه که وقتی تمرین می کنیم،
احساس می کنم می خوام اونا رو باال بیارم. تمام روز باال آوردن اون گلبرگ ها
حس گذشتن یک دهه رو می داد. گلوم با گذشت هر روز درد می گیره. وقتی
ریشه های گل توی قفسه سینم می پیچن، درد دارم.
اعضا به خاطر همیشه دویدنم به دستشویی وقتی تایم استراحت شروع می شه
و باهاشون وقت نمی گذرونم، خیلی بهم مشکوک شدن.تا از دستشویی بیرون اومدم، هوسوک از پشت بغلم کرد.
"تهیونگ خوبی؟"
"خوبم هیونگ."
"ببین تهیونگ، همون لحظه که تایم استراحت شروع می شه، می دوی به
دستشویی. خوب نی–"
"هیونگ خوبم! خوبم مثل–"
حرفش با گلبرگ لیلیوم صورتی که از دهانش به زمین افتاد قطع شد.
به گلبرگ خیره شد.
"تهیونگ؟ نگو که ها–"
"هیونگ، خودت با جفت چشمات دیدی، فقط به کسی نگو. لطفا، التماست
می کنم."
"فقط بهم بگو اون کیه."
هوسوک با محکم گرفتن شونه هام گفت.
"کیه تهیونگ، بهم بگو."
چشم های تهیونگ با گرفتن نگاهش از هوسوک خیس شدن. بعد اشک از
چشم های هوسوک سرازیر شد.
"اگه جراحی نکنی ممکنه بمیری تهیونگ. هنوز نمی خوام از دستت بدم. بهم
بگو، شاید تونستم کمکت کنم."
ه – هیونگ درد – درد داره..."
و هوسوک دست هاش رو از روی شونه های تهیونگ برداشت.
"عالوه بر اون، نمی تونم هیونگ. واقعا عشق بی سرانجامیه."
"اگه عشق بی سرانجامیه پس برو جراحی، تهیونگ. واقعا نمی خوام هنوز از
دستت بدم. بی تی اس بدون تو بی تی اس نیست. خودت اینو می دونی."
"فقط نمی خوام این حس رو از یاد ببرم هیونگ. این حس، حس سرزنده بودن
بهم می ده. نمی خوام خاطراتش رو از یاد ببرم."
"اون؟ جز مائه؟"
"آره، هست.
YOU ARE READING
𝑰 𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑾𝒂𝒏𝒏𝒂 𝑭𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 {𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤}
Romance↝🥀𝐅𝐢𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧: 𝐈 𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐖𝐚𝐧𝐧𝐚 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐞𝐭 ↝🥀𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐃𝐫𝐚𝐦𝐚,𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞,𝐇𝐚𝐧𝐚𝐡𝐚𝐤𝐢 ↝🥀𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤 ↝🥀𝐂𝐨𝐧𝐝𝐢𝐭𝐢𝐨𝐧: 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞 ↝🥀𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫/𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐞:𝐅𝐢𝐫𝐞𝐋𝐢𝐠𝐡𝐭 ↝🥀𝐄𝐝𝐢𝐭�...