Ep9:قدردانم

229 39 0
                                    


هر روز صبح باال می آورد. در یک ثانیه، دستشویی پر از لیلیوم بود. تهیونگ
نمی تونست اون بو رو تحمل کنه. از بوی لیلیوم خسته شده بود.
وقتی برگشت به اتاقش، پسر کوچکتر رو دید که خواب بود. لبخند زد. واقعا
عاشق صورت پسر کوچکتره. نه تنها صورتش، بلکه همه چیزش رو دوست
داشت. جونگ کوک دنیاشه. همه چیزشه.
تهیونگ بی سروصدا روی تخت پسر کوچکتر خزید. می خواست یک بار دیگه
جونگ کوک رو به آغوش بکشه. تهیونگ با پتوی جونگ کوک خودش رو
پوشوند. پسر کوچکتر رو در آغوش کشید. می تونست گرمای بدنش رو
احساس کنه که بدن سرد خودش رو گرم می کرد.
دوسش داشت.
جونگ کوک به طور ناگهانی تهیونگ رو در آغوشش گرفت. تهیونگ که حیرت
زده شده بود، فقط ساکت موند. در واقع داشت لذت می برد.
هیو – هیونگ... نکن."
"
تهیونگ خندش گرفت و زمزمه کرد.
"داری خواب چی می بینی، کوکی؟"
بعد آروم نوازشش کرد. آرزو می کرد هر روز این جوری باشه، ولی می دونست
به حقیقت نمی پیونده. شصت و چهار روز دیگه وقت داشت.
دست هاش رو روی گونه های جونگ کوک گذاشت. به لب های جونگ کوک
خیره شد. می تونه فقط برای یک بار ببوستش؟ می دونست با این کار بهش
ضربه می زنه.
هنوز، می خواد.
به آرومی روی لب های جونگ کوک خم شد و لب هاش رو روی لب های
جونگ کوک گذاشت. بوسه اولش بود. جونگ کوک رو طوالنی بوسید. اولین
بارش بود و آخرین بارش خواهد بود. بوسه رو شکست. خیلی خوشحال بود.
بوسه اولش با عشق اولش. از یه طرف دیگه، می ترسید جونگ کوک بفهمه.
پس، از تخت جونگ کوک بلند شد بعد به پسر کوچکتر خیره شد.
"جونگ کوک، برای همه چیز ممنونم. ممنون که همیشه مراقبمی. ممنون که
همیشه حالمو سر جاش میاری و خوشحالم می کنی. ممنون برای کادوی
تولدم. ممنون که همیشه کنارمی.
از خدا قدردانم که چنین مخلوق زیبایی رو خلق کرده، در واقع برام خیلی
ارزشمنده. بخشی از دنیام شدی. راستشو بگم دنیام شدی. همچنین از خدا
قدردانم که ما رو سر راه هم گذاشت. در این زندگی زیبا، عاشقت شدم. در این
زندگی کوتاه، قدردانم من... من."
تهیونگ نمی تونست تحمل کنه. اشک هاش یکی پس از دیگری می ریختن و
بعد سرازیر شدن. روی زمین افتاد و زانوهاش رو بغل کرد.
نمی خواست بمیره. می خواست زنده بمونه. می خواست جونگ کوک رو بیش
تر ببینه. می خواست بیش تر مراقب جونگ کوک باشه. می خواست بیش تر
بهش توجه کنه. می خواست بیش تر بهش عشق بورزه.
می خواست هر چی داشت، به جونگ کوک بده.
ولی خیلی دیره.
این تنبیه عشق یک طرفس.
به زودی می مرد. و جونگ کوک برای همیشه تهیونگ رو از یاد می برد. شاید
جونگ کوک از یاد می برد که اصال تهیونگی وجود داشته یا نه.
شاید جونگ کوک هیونگش که خیلی عاشقش بود رو از یاد می برد.
جونگ کوک مال کس دیگه ای می شد. نه مال تهیونگ. اگرچه می دونست
جونگ کوک هرگز برای اون نخواهد شد.
با تمام این افکار، تهیونگ از لحاظ روحی به خودش صدمه می زد. قلبش درد
می کنه، انگار کسی داره به زمین میخ کوبش می کنه.
نمی تونست تحمل کنه جونگ کوک مال کس دیگه ای بشه. کسی که از
خودش خیلی بهتره. که به جونگ کوک عشق می ده. کسی که جونگ کوک
بهش عشق می ورزه. کسی که جونگ کوک بهش توجه می کنه. کسی که
بقیه زندگیش با جونگ کوک می مونه. نمی تونست این افکار رو تحمل کنه.
چرا نمی شه من باشم؟
گلبرگ باال آورد. لیلیوم صورتی پوشیده شده از مایعی قرمز.
خون.
منصفانه نیست.
من... من از عاشق تو شدن قدردانم. جئون جونگ کوک."
"

𝑰 𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑾𝒂𝒏𝒏𝒂 𝑭𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 {𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤}Where stories live. Discover now