1

6.3K 589 73
                                    

_گفتم نه! ادامه نده

ولی پسر با حالت اخباری ادامه داد:
_ من به دوستام اوکی دادم
_زنگ بزن و کنسلش کن

پسر کلافه شده بود:
_سخت گیریات تمومش کن

_تو جلوی چشممی و من نمیتونم کنترلت کنم اونوقت  انتظاری داری اجازه بدم به اردو سه روزه مدرسه بری؟اونم با دوستایی که من اصلا ازشون خوشم نمیاد!

_اوه متاسفم که عروسک کوکی ای نیستم که میخوای  و درضمن دوستای من هیچ عیبی ندارن!
و با فریاد ادامه داد:
_آجوشی من هرجور شده به این اردو میرم و اصلا نظرات واجازه تو برام مهم نیست!

مرد هم فریاد بلند تری کشید :
_مین سونگوون با پدرت درست صحبت کن!

اما سونگوون بدون  توجهی بلند شد و سمت اتاقش رفت و درب رو محکم بهم کوبید.

یونگی از شدت کلافگی دستاش رو طاق باز بالای مبل گذاشت و سرش رو به مبل تکیه داد
همون لحظه صدای کلید انداختن در اومد و مردی با لباس های سرتاپا مشکی وارد شد

یونگی غرید:
_بوت هات رو دربیار این صد بار

مرد چشماش رو تو حدقه گردوند
_بزار برسم
و خم شد تا بوت هاش از پاش دربیاره و همونطور زیر لب غرولند کرد:
_باز چخبر شده؟صداتون از پشت در بلند بود
و سوئیچ موتورش رو روی میز انداخت
وقتی جوابی دریافت نکرد دوباره پرسید:
_سونگوون کجاست؟
_اتاقش
_باز بحثتون شد؟
_داستان جدید راه انداخته
_چه داستانی؟
_میخواد بره اردو چندروزه
_خب؟

یونگی پرخاشی کرد:
_خب داره دیگه؟
_باز سخت گیری هات رو شروع کردی؟ سونگوون بزرگ شده،بچه نیست

یونگی انگشت اشاره اش کنار گوشش  گرفت  تاکیدوار ادامه داد:
_وای به حالت باز طرفداریش کنی جونگکوک!

جونگکوک خندید و دوتا ساعد دستش رو به زانوهاش تکیه داد
_سونگوون با چنین پدر سخت گیری نیاز به یه عموی باحال داره
و چشمکی زد

_اینسری فرق میکنه کوتاه نمیام ،من اصلا از دوستای جدیدش خوشم نمیاد

جونگکوک چشماش رو تو حدقه چرخوند و پوفی کشید:
_خدای من!دقیقا با اوما مو نمیزنی
اون نیاز داره با دوستاش وقت بگذرونه و ادمای جدید ملاقات کنه

یونگی نگاهی به در بسته اتاق سونگوون کرد و با ولوم پایین تری صحبت کرد:
_دوستای جدیدی که وید مصرف میکنن؟

جونگکوک اخم از روی تعجب کرد:
_وید؟
_آروم!

یونگی شقیقه هاشو با دست از درد فشرد:
_مسیح!حس میکنم زیر فشار دارم له میشم
کاش باز تنها مشکلم باهاش مربوط به همون دوران بود که اگه ازش غافل میشدم کاغذ نت های نوشته شده ام رو میچپوند تو دهنش،هرروز یه مسئله جدید باهاش دارم
تو حساس ترین سن هم هست،دیگه نمیدونم چیکار کنم

my Universe (Completed)Where stories live. Discover now