چند دقیقه میشد که همه سر قرار که جلوی پارکی از شهر بود رسیده بودند و منتظر نامجون و تهیوونگ و جیهوپ بودند ،قرار شده بود فقط با دوتا ماشین جین و جیهوپ سفر کنند و کس دیگه وسیله نقلیه نیاره
جونگکوک از وقتی که بیدار شده بود بی انرژی و بی حوصله بود و این کاملا از صورتش مشخص بود دست به سینه به کاپوت ماشین مسافرتی و چهار در جین تکیه داده بود و با پا ضرب گرفته بود و منتظر اومدن تهیوونگ بوددر اونطرف یونگی هم کلافه مشغول تماس گرفتن با گوشیش بود ،جیمین آهسته بهش نزدیک شد:
_چیشده؟ به نامجون هیوونگ زنگ میزنی؟
_نه نامجون که عادتشه دیر کنه سر قرار ،به سونگوون زنگ میزنم برنمیدارهجیمین با لحن محزونی گفت:
_بخاطر من نیومد نه؟
یونگی دست از شماره گرفتن برداشت و نفس عمیقی کشید
_هنوز کنار نیومده میدونی که خیلی زوده بیب؟جیمین سعی کرد قشنگ ترین لبخندشو بزنه
_میدونم،پیش کی مونده الان؟
_مامان، دیشب از دگو اومده
جیمین دستش کشید و نزاشت دوباره تماس بگیره
_خوابن خب
_واسه همین زنگ میزنم خب سونگوون باید بره مدرسه
_عزیزم عب نداره اگه یه روز نره،اومدی تفریح کنی واسه دوروز بزار سونگوون هم راحت باشه و خوش بگذرونهخب تا حدودی حق با جیمین بود ،بااینکه هنوز فکرش پیش سونگوون بود سعی کرد کمی آسون تر بگیره تا هم به خودش هم به جیمین خوش بگذره
با ترمز ماشین جلوی پارک جونگکوک تکیه اش از ماشین گرفت و لبخندی زد
_اومدن!
ولی قبل از هرچیز جین بود که به سمت ماشین رفت وروبه تهیوونگ که عقب نشسته بود گفت
_چرا گوشی اتو جواب نمیدی ته؟
_اوه گوشی ام سایلنت بود و خب سلامو مسلما نگفت دلیل سایلنت کردنش تماس و پیام های جونگکوک بود
جونگکوک اخم کرده و بغ کرده به ماشین تکیه داده بود شاهد بی توجه های تهیوونگ به خودش بود
به خاطر اینکه جین سر آشپز کافه جونگکوک بود و جین رو توی این مدت چندین بار تو کافه دیده بودند همه همدیگر میشناختند و تقریبا باهم تا حدودی راحت بودند و بعد از صحبت کوتاهی که باهم کردند تصمیم گرفتند راه بیفتند
قبل از هرچیزی ته مین کوله روی دوشش رو جابه جا کرد و سمت ماشین جیهوپ راه افتاد
_من با تو میام تهیوونگ
و رو به جیهوپ که راننده بود کرد
_میتونم هیوونگ نیم؟
جیهوپ و نامجون با روی باز استقبال کردند وبعداز جابه جایی ماشین به حرکت دراومد
جونگکوک با اعصابی داغون کوله کوهنوردی شو توی ماشین پرت کرد و با حرص و سر و صدا جا گرفت
جیمین به آرامی به پهلو پسر زد وآروم پچ پچ کرد_شبیه گوبلین شدی چهره تاریکتو روشن کن
جونگکوک با بدو بیراه زیرلبی که گفت دست به سینه شد سرش به پشتی صندلی تکیه داد
YOU ARE READING
my Universe (Completed)
Fanfictionخلاصه: جونگکوک چهارساله که روی هیونگش کراش داره و یه اتفاق یه بوسه همه چی رو عوض میکنه عشق اون فرد خجالتی رو جسور میکنه و اون جسور رو خجالتی... کاپل اصلی:کوکوی کاپل فرعی:یونمین ژانر:درام/رومنس/اسمات