تهیوونگ خمیازه کشان یخچال رو برای خوردن صبحانه بالا پایین کرد و همزمان غر غری کرد:
_دفعه اخرت باشه منو از خواب شیرینم بیدار میکنیاصدای پسر ازونور خط اومد
_تازه اولشه،ازین به بعد وقتی میرم سرکار تا خود کافه باید باهام صحبت کنی
_ بچه پررو
و مربا وخامه و نان تست رو از یخچال بیرون کشید_همینی که هست میخواستی دوست پسرم نشی
تهیوونگ لبخند خبیثی زد:
_اشتباه رو واسه همین روزا گذاشتند دیگه
صدای پسر از هنذفری و با خش خشی اومد:
_پر دل و جرئت شدی کیم
تهیوونگ دست به کمر زد و انگار که جونگکوک روبه روشه بهش اخم کرد
_به عنوان کسی که ازم دوسال کوچیکتری خیلی بی ادبی_کشتی منو با این دوسال اختلاف سنی واقعا از پدر مرحومم بخاطر این اختلاف سنی گله دارم
تهیوونگ خندید
_پسره بی تربیت
و خواست باز سربه سرش بزار که با وارد شدن رمز در سریع گفت:
_نامی اینجاست،باهات تماس میگیرم بعدا_خیلی خب چرا انقدر هل شدی؟ فعلا
_فعلانامجون مستقیم به اتاقش رفت و متوجه تهیوونگ داخل آشپزخانه نشد
تهیوونگ هم کمی صبر کرد وبعد از خوردن لقمه ای ،چندتا نان تست رو آغشته به مربا و خامه کرد و در ظرفی قرار داد و به سمت اتاق هیونگش راه افتاد
تقه ای به در زد و بعد از اجازه ورود داخل شد که
نامجون درحال کاور زدن پالتوش دید
_ تو بیداری؟؟
_هوم چیزی خوردی؟ باز کارت طول کشید؟تهیوونگ به این شب تا صبح کار کردن های نامجون عادت داشت
_گرسنه ام نیست ،اره کار زیاده
بااینحال تهیوونگ ظرف صبحانه رو کنار تخت برادرش گذاشت و خودش یه دونه نان تست ازش برداشت در دهانش چپوند
نامجون شلوار گرمکن طوسی اش رو به تن کرد و گره کشش رو محکم تر کرد
تهیوونگ لقمه اش رو قورت داد و مردد پرسید:
_وقت داری یکم صحبت کنیم
_آره امروز کلا آفم ،چیشده برنامه ای داری؟
_نه نه میخواستم باهات حرف بزنم،الان
نامجون مکثی کرد روی تخت نشست به کنار خودش روی تخت ضربه زد
_بیا اینجا ببینم چیشده خرس کوچولوم
_یاح هیوونگ
با اخم کنار نامجون نشست
_چرا هیچکی منو بزرگسال نمیبینه؟
نامجون تک خنده ای کرد به محض نشستن تهیوونگ
طبق عادت دوران نوجوونی اشون دراز کشید و سرش رو رو پاش گذشت
_بگو ببینم چیشده
سرشو کج کرد تا تهیوونگ بهتر بتونه ببینه
_وایسا ببینم نکنه میخوای دوست دخترت معرفی کنی بهم برای ازدواج؟
تهیوونگ با چشمان درشت به تته پته افتاد
_چی..ننه..معلومه ککه..ننه
نامجون خندید
_خوبه فکر کردم دوست دخترت حامله کردی و...
_یاااح ادامه نداده
نامجون خندید
_باشه باشه نزن،اذیتت نمیکنم،کارتو بگو
تهیوونگ نفس عمیقی کشید سعی کرد حرف رو توی دهنش مزه مزه کنه
_هیوونگ میدونی که تو چقدر فرد مهمی تو زندگی من هستی؟
نامجون وقتی لحن جدی تهیوونگ دید خود به خود لبخندش جمع شد
_چیزی شده؟
تهیوونگ دستی به مو های برادرش کشید تردید داشت نمیدونست داره کار درستی میکنه یا نه ولی جرئتش رو جمع کرد و بدون اینکه نگاهی به چشمان برادرش بندازه پشت سر هم گفت:
_تو با هوسوک هیونگ تو رابطه ای؟

YOU ARE READING
my Universe (Completed)
Fanfictionخلاصه: جونگکوک چهارساله که روی هیونگش کراش داره و یه اتفاق یه بوسه همه چی رو عوض میکنه عشق اون فرد خجالتی رو جسور میکنه و اون جسور رو خجالتی... کاپل اصلی:کوکوی کاپل فرعی:یونمین ژانر:درام/رومنس/اسمات