10

2.2K 336 23
                                    

جونگکوک پیراهن مردونه مشکی اش رو به تن زد
و جین آبی اش رو پا کرد بعد از درست کردن موهاش
بوت مشکی اشو رو از جا کفشی برداشت و به سمت بیرون رفت
امروز قرار کاری مهمی داشت!

موتورش رو جای پارک همیشگیش جلوی کافه پارک کرد و وقتی تهیوونگ رو در حال کار دید متعجب به ساعت دور مچش نگاه کرد
نزدیک به یکساعت زودتر از تایم روز های قبلش کارش رو شروع کرده بود دقیقا زمانی که جیهوون تازه کافه رو باز میکرد
نزدیکش شد
_سلام ،امروز چرا انقدر زود اومدی؟
تهیوونگ سرحال گفت
_سلام، امروز کار دیوارای بیرون کافه تموم میشه و
ازین به بعد فقط واسه اخر هفته ها باید بیام تا فضای داخل کافه رو هم نقاشی کنم

جونگکوک سرش رو عقب داد تازه متوجه تکمیل شدن دیوار کهکشانی و سیارات خاص کافه اش شد فقط زحل ناقص بود که تهیوونگ درحال تکمیل کردنش بود

_واو فوق العاده شده، ازون چیزی که تو تصوراتم و عکسام هم بود قشنگ تر شده
تهیوونگ لبخند بزرگی زد:
_اعتراف میکنم جزو یکی از بهترین کارام شده، البته ایده اش هم واقعا قشنگ بود
جونگکوک ژست مغرورانه ای به خودش گرفت:
_میدونم!

خنده دلنشین کرد
_ظرفیت تعریف داشته باش
و انگار چیزی یادش اومده باشه سریع ادامه
_راستی...امروز با جین هیونگ قرار داری؟

_آره امیدوارم همه چی خوب پیش بره

_میره...ازبابت هیونگ خیالت راحت باشه اون عاشق آشپزی و کارشه، من مطمئنم که کافه ات قراره کلی طرفدار پیدا کنه

جونگکوک خنده موذی کرد:
_همین الان هم کافه بخاطر قهوه هاش و باریستای خوشتیپش طرفدار زیادی داره
تهیوونگ خنده ای کرد:
_اوه پس تو هیوونگ ندیدی که چقدر خوشتیپه امروز میبینش و میفهمی چی میگم
جونگکوک اخم محوی کرد و زیرلب زمزمه کرد:
_تا ببینیم

*****
سفارش لته و امریکانو مشتری ها رو تحویل یونهی داد و شروع کرد به خلوت کردن وسائل دور قهوه ساز

تهیوونگ با لباس و پیش بند رنگی و سطل قلمو وارد کافه شد وبه سمت جونگکوک امد
_بالاخره تموم شد، من میرم لباسام عوض کنم،اگه خواستی برو بیرون و یه نگاهی بش بنداز

_خسته نباشی اره میرم میببینمش

تهیوونگ سری تکون داد و خواست سمت رختکن مخصوص کارکنا بره که دوباره برگشت
_راستی،اشکالی نداره اگه امروز منم توی قرار ملاقات کاریتون باشه

خب ایراد که داشت چون قرار امروز یه قرار ملاقات کاری بود
ولی جونگکوک به تهیوونگ نه نگفت و با گفتن "اشکالی نداره" موافقتش اعلام کرد

تهیوونگ هم با گفتن "ممنونم"ی خوشحال راهش ادامه داد و از جلوی چشمای جونگکوک محو شد

جونگکوک به سمت بیرون کافه رفت و دیوار تکمیل شده کافه اش رو برانداز کرد
در یک کلمه عالی شده بود!
تو این چندین روزم که دقت کرده بود
مردم اکثرا نگاهشون به دیوار نقاشی خیره میموند و حتی خیلی از رهگذرها رو هم به کافه کشونده بود

my Universe (Completed)Where stories live. Discover now