با صدای فین فین کسی به طور خودکار چشمانش ازهم باز شد با برگردوندن سرش وقتی چشمای خیس از اشک تهیوونگ دید خواب به کل از سرش پرید
_لاو چیه چیشده
صداش بخاطر خواب بودن دورگه شده بود
تهیوونگ وقتی دید جونگکوک بیداره گریه اش شدت گرفت:
_درد میکنه
جونگکوک هل شده پتو رو از خودش کنار زد
_کجا..کجات درد میکنه؟ کمرته اره؟
_هم کم..مرم..هق..هم پایین درد می..کنه اومدم از تخت..بیام هق بیرون..نتونستم
جونگکوک به سمتش متمایل شد بوسه ای به صورت الهه مانند پسر زد
_قربونت برم من
تهیوونگ دستی به شونه پسر کشید صورتش رو برگردوند
_برو..اونور نمیخوام..اصلا
جونگکوک توی اینچند وقت کوتاه فهمیده بود دوست پسرش توی روابطشون به شدت لوس تر و ناز نازی تر از اون شخصیتی که توی جمع ها نشون میده بنابراین فهمید که این جمله اش یعنی بیشتر لوسم کن
پس خنده شیرینی کرد
_کجا برم؟ قربونت برم،تازه میخوام ببرمت حموم دوش بگیری یکم حالت جا بیاد
و قطره اشکی که از چشم پسر چکید و به سمت شقیقه راه یافت رو با بوسه اش قطع کرد_نمیتونم وایسم درد میکنه چجوری بیام حموم؟
_خودم میبرمت تو وان حموم مینشونمت
_توی بدجنس.. به من نگفته بودی.. هق که انقدر ..بعد شم درد.. داره انقد هُل.. بودی که اصلا به من بدبخت..هق فکر نمیکردی
_من غلط بکنم به تو فکر نکنم،ببخشید خب دفعه بعد خیلی خیلی آروم تر پیش میرم
تهیوونگ با همون چشمای پف کرده اش چشم غره ای به پسر زد
_..دفعه بعد؟؟ حتی فکرشم نکن جئون جونگکوک
_ خیلی خوب هم فکرشو میکنمتهیوونگ خواست لب به اعتراض باز کنه که جونگکوک نزاشت و خبیثانه گفت:
_تازشم من دیشب هیجان زده بودم خیلی زود کارو تموم کردم وگرنه که من خیلی دیرتر ازین حرفا راضی میشمتهیوونگ منظور پسر رو فهمید و انگار تازه یادش اومده باشه با پسر رو به روش دیشب چه کار ها کردند
مثل گوجه فرنگی قرمز شد و پتو رو رو سرش کشید
و از زیر پتو فریاد کشید_برو بیروووون
جونگکوک نتونست جلوی قهقه اشو بگیر وبا دندون های کیلید شده از حرص بخاطر پسر دوست داشتنی اش
خم شد و بوسه های تند و سریعی از روی پتو به سر و صورت پسر میزد و اعتراض پسر رو بلند میکرد
تهیوونگ فریاد زد
_نکن برو بروو
ولی پسرکوتاه نیومد و علاوه بر اون شروع به قلقلک دادن تهیوونگ از روی پتو کرد
تهیوونگ سریع پتو کنار زد وخنده ای با نفس بریده کرد و وقتی نفسش بالا اومد خسته و آروم گفت
_یااااح.. کاجیما(نکن).. کاجیما (قیافه تاتا مایک طورش🥺)ولی جونگوک اهمیتی به حرفش نداد دلش میخواست بیشتر خندیدنش رو ببینه پس باز اذیتش کرد و وقتی خسته شد هردو نفس نفس زنان و با لبخند بهم خیره شدند جونگ سریع خم شد بوسه ای به لب هایی پسر که درحال خندیدن به شکل مستطیل بود زد
تهیوونگ سریع دستاشو جلوی لبش قرار داد
_یااا..مسواک نزدم
_و چرا باید برام مهم باشه؟
و سریع تخت بیرون رفت چون مطمئن بود اگه یک لحظه دیگه میموند اتفاق دیشب تکرار میشد
به سمت در اتاق رفت که صدای اعتراض تهیوونگ بلند شد
_هی تو کجا میری؟
خنده های جونگکوک امروز اصلا دست خودش نبود
_میرم وان گرم کنم دوش بگیری
تهیوونگ با پروویی گفت:
_گشنمم هست
_بله چشم سرورم بعد از استحمام صبحانه براتون سرو میکنم
تهیوونگ از لحن پسر خنده اش گرفت
_خیلی خب برو مزه نریزه
_از تخت نیا بیروون تا بیام
_بخوامم نمیتونم
و چشم غره ای رفت که جونگکوک با لبخند دندونی از اتاق بیرون زد و به سمت حموم رفت
تهیوونگ میدونست داره زیادی خودشو لوس میکنه ولی فاک جونگکوک بدجور پا به پاش همراه بود و به شدت هم ازین قضیه راضی به نظر میرسیدچند دقیقه بعد جونگکوک دوباره وارد اتاق شد و به سمت تخت اومد دستاشون زیر پا و کمر تهیوونگ انداخت و بلندش کرد وپسر رو اخ و اوخ گویان به سمت حموم برد
اولش تهیوونگ به شدت مخالف نشستن با جونگکوک تو وان آب گرم و کلا حموم کردن بااون بود ولی خب جونگکوک هم اهمیت نداد و کار خودشو کرد
توی وان آب داغ، کامل کمر و حتی پاهای پسر رو ماساژ داد و به سرش شامپو زد و موهاش شست
بعد از بیرون اومدنشون از حموم جونگکوک خیلی سریع صبحانه مقوی و با میوه هایی که توی یخچال بود درست کرد
جونگکوک همونطور که داشت سوسیس و نیمرو رو داخل ماهیتابه سرخ میکرد رو به تهیونگ برگشت و اخمی به پسر که روی صندلی نشسته بود و یکی از دستاش به کمر بود بود کرد
_باز درد میکنه؟ بهت گفتم بزار صبحونه رو تو تخت بیارم برام
_نه خیلی دردش آروم شد بعدشم دیگه توی تخت صبحونه خوردن خیلی لوس بازیهجونگکوک سری با جدیت تکون داد
_آره تو هم اصلا لوس نیستی
قیافه خنده داری که جونگکوک به خودش گرفنه بود باعث خنده هر جفتشون شدپسر نیمرو و سوسیس سرخ شده رو همراه لیوان بزرگ اسموتی موز و توت فرنگی رو جلوی تهیوونگ گذاشت:
_موز چون من عاشقشم توت فرنگی چون تو عاشقشی
ترکیب فوق العاده ایه
_اوه میخوای اون روی باریستایی تو نشونم بدی؟؟
جونگکوک ژست مغروری به خودش گرفت
_تازه مونده هنرنمایی کنم مواد غذایی که میخواستم موجود نبود وگرنه مزه های هم خوشمزه هم قوی برات درست میکردم
تهیوونگ جرئه ای از اسموتی نوشید
_اوممم اینا هم فوق العادن
_نوش جونت
_من عاشق غذام
_بله میدونم
_و عاشق آشپزی تو طبیعتم
جونگکوک متعجب و خوشحال گفت:
_جدا؟
تهیوونگ همونطور سر پایین که داشت سوسیس و تخم مرغا رو پشت هم میجویید با هیجان گفت:
_اوهمم تازه جین هیوونگ آخر هرفصل تور آشپزی میزاره انقدرم حس خوبیه آشپزی تو جنگ..
_تو رفتی باهاش به این تور هاش؟!
تهیوونگ تازه فهمید چی گقته سعی کرد خونسرد باشه
تا اتفاق دفعه قبل تکرار نشه
_آره با ته مین و چندتا اکیپ باهم میرفتیم
_خب؟
تهیوونگ نفس کلافه کشید
_جونگکوک لطفا گارد نگیر ،همون چندوقت پیش هم که به من و ته مین گفت من گفتم که ممکنه با نامجون هیوونگ بیامجونگکوک اخمی کرد که از نظر تهیوونگ اونو به شدت کیوت کرده بود
_اونوقت من چی؟
تهیوونگ خندید
_آیگووو گوکی کیوت. اونموقع هنوز دوست پسرم نبودی
جونگکوک لبخند شیرینی زد
_یعنی الان هستم؟؟
تهیوونگ تازه فهمید چی گفته با خجالت گفت
_یاح پرو نشو
اما لبخند عمیق جونگکوک تموم نمیشد اشاره به لیوان اسموتی پسر کرد
_تا ته اش بخور
تهیوونگ سری تکون داد با گونه های رنگ گرفته لقمه ای دیگر در دهانش چپوند_________________________________________
های
این پارت>>>
چشام وا نمیشه
اقا من عاشق تهکوک فیکم شدم بایی؛)آپ کم و یهویی بود ولی
دوستش داشته باشید پرپل یو💜
YOU ARE READING
my Universe (Completed)
Fanficخلاصه: جونگکوک چهارساله که روی هیونگش کراش داره و یه اتفاق یه بوسه همه چی رو عوض میکنه عشق اون فرد خجالتی رو جسور میکنه و اون جسور رو خجالتی... کاپل اصلی:کوکوی کاپل فرعی:یونمین ژانر:درام/رومنس/اسمات