2

3.4K 541 51
                                    

سونگوون ایفون در رو زد به عموی سرخوشش که زیر لب سوت میزد نگاه کرد و سری از روی تاسف تکون داد:
_هیونگ تو کافه ات همیشه بسته است که اینجایی؟

جونگکوک تو یه حرکت به سمت سونگوون جهید و گوشش گرفت:
_پدرسگ این چه طرز صحبت با منه

_آی آی،آپا میدونه همش بم میگی پدرسگ یا توله سگ آاای

جونگکوک از گوش پسر دست کشید هشدار داد:
_صحبت نباشه

سونگوون همونجور که گوشش میمالید و غر غر میکرد ولی وقتی دید در ووردی تا اخر باز شد به خاطر قول و قرارایی که با عموش داشت سریع دستش رو پایین آوورد و ریلکس منتظر ورود دوستای پدرش شد

اول از همه یونگی با ساک های پارچه ای که معمول بود غذای خونگی توشه وارد شد و در اخر دو برادر کیم  پشت سرش داخل اومدن

تهیوونگ دستاشو باز کرد و با ذوق بالا پایین پرید
_سونگوون آه
زود باش بغل بده بهم،آیگو خیلی وقت بود ندیده بودمت
و سونگوون به آغوش کشید

جونگکوک بااخم زیر لب ادای تهیوونگ دراوورد:
_بغل بده،بغل بده

سونگوون غر غری کرد:
_ هنوز  مثل پسر بچه های دبستانی باهام رفتار میکنی هیونگ

_آیگو آیگو حواسم نبود پسرمون بزرگ شده
_دقیقا هم همیشه بعدش همین میگی

نامجون تهیونگ رو کنار زد
_بیا اینور ببینم ته
و دستی رو موهای سونگوون کشید و اونا رو بهم ریخت:
_چطوری مرد جوان؟

سونگوون بر خلاف مود همیشگی اش لبخندی زد:
_ممنونم هیوونگ 

تهیوونگ و یونگی و نامجون به این رفتار همیشه متفاوت سونگوون با نامجون خندیدن

ولی جونگکوک طبق معمول غرید:
_مارو میبینه انگار جن زده میشه!

سونگوون اخمی به این حرف عموش کرد ولی دوباره سمت نامجون برگشت و باز لبخندی صورتش رو پر کرد

خب از نظر سوونگوون،اگر میخواست نامجون هیونگش رو تو یه کلمه توصیف کنه اون کلمه "خفن" بود
پسر دوست داشت درآینده عین اون باشه
کسی که تونسته بود تو سن کم هدفای بزرگ برداره و خب مسلما ریسک های بزرگ هم بکنه
و همین ها باعث شده بود نامجون صاحب یه کمپانی هرچند کوچیک باشه،بااینکه نامجون همیشه میگفت اگه یونگی نبود هیچ وقت نمیتونست استارت این موفقیت رو بزنه
ولی خب سونگوون لجبازانه بر این باوور نبود

یونگی ازونها دور شد تا باکس های غذا رو تو اشپزخونه بزاره بود و از همونجا فریاد زد
_بشینید تا بیام
و اینطور شد که پسرا رو مبل های پذیرایی جاگیر شدن

****

یونگی ماگ های قهوه فوری رو روی میز گذاشت و پشقاب کیک برنجی رو جلوی تهیوونگ قرار داد

_با قهوه بخور تا تلخیشو بگیره،کیک برنجی های اوما
رو دوست داری

تهیوونگ لبخند عمیقی از توجه هیونگش زد و ازش تشکر کرد

_راستی جونگکوک اوما برای تو هم غذا گذاشته یادت نره موقع رفتن به خونه ببریشون

جونگکوک سری تکون داد

یونگی:
_خب واسه شام چی میخورید سفارش بدم؟

سونگوون سریع گفت:
_مرغ تند

جونگکوک:
_نه تهیوونگ نمیتونه بخوره

جونگکوک که یهویی این حرف از دهنش پریده بود
نگاه موذی و خبیث سونگوون نادیده گرفت،و به خودش قول داد بعدا حسابشو برسه

تهیوونگ بی توجه به حرف جونگکوک گفت:
_برای من سوخاری ساده بگیر هیوونگ

ودراخر با تائید از سمت جمع یونگی رفت تا سفارش بده

بعد خوردن غذا نامجون و یونگی به اتاق کار یونگی رفتن تا یه سری موارد رو واسه کار جدیدشون چک کنن،سونگوون هم از روی بی حوصلگی بلند شد تا به سراغ ps4 اش بره
حین رفتن ابرویی برای جونگکوک بالا انداخت اشاره ای به تهیوونگی که سرش تو گوشی بود کرد

جونگوک نیم خیز شد و سونگوون سرعت پاهاش تند کرد
تهیوونگ متعجب از صدای پای تند سونگوون سرشو بالا اوورد و با پوزخنده یه وری جونگکوک رو به رو شد
بی حرف دوباره مشغول گوشیش شد

جونگکوک بعد از مزه مزه کردن حرفش بالاخره گفت:
_میخوام کافه امو نقاشی کنی،چه تایم های خالی هستی؟
تهیوونگ متعجب گفت:
_اوه ولی سر پروژه ام
_مشکلی نیست هرزمانی شد
_ولی فکر نکنم تایمم زود خالی شه،درگیر پروژه جدیدم
_چه پروژه ای؟

_پروژه جدید گرفتم ،نقاشی مهدکودک
_چقدر طول میکشه
_خب دقیق نمیدونم،اگه بخوای من نقاش دیگه ای میشناسم بهت معرفی میکنم
_جالبه، هیچکی کارش رو پاس نمیده به همکارش

تهیوونگ لبخند مستطیلی زد:
_ خب من زیادی فروتنم
جونگکوک که محو لبخند خاص تهیوونگ بود زمزمه کرد:
_فقط تو!
_چی؟
جونگکوک خیره به چشم های تهیوونگ ادامه داد:
_فقط تو باید کافه امو نقاشی کنی

تهیوونگ به شدت نسبت به نقاشی کافه جونگکوک و خود جونگکوک بی میل بود چون یه حس ناخوشایندی اونو ازش منع میکرد،ولی خب مثل همیشه چاره ای نداشت جونگکوک برادر یونگی هیونگ بود
و کسی که تقریبا اکثرا اوقات میدیدش.

زیر لب طوری که جونگکوک بشنوه غر غر کرد:
_احترام هم که حالیش نیست،هی تو تو

جونگکوک لبخند محوی به غر غر کیوتش زد

_خیلی خب تا یکی دو هفته و شاید بیشتر درگیر مهدکودکم بعدش میام کافه رو میبینم و راجب طرح و اجرای رنگ و بقیه مسائل هم باهم صحبت میکنیم
_هوم خوبه منتظر تماست میمونم
تهیوونگ سری تکون داد و تو دلش از کائنات  خواست تا این پروژه اش با جونگکوک به خیر بگذره

_________________________________________

شَره عزیزم شَره😎

my Universe (Completed)Where stories live. Discover now